خبر کوتاه و جانکاه بود: من دچار اختلال شخصیتی پارانویید هستم :)
البته دکتر رامانی دورواسولا میگه که بهتره اسمش گذاشته بشه اختلال شخصیتی فوقحساس؛ چون تصور مردم از کلمهی پارانویید یه شخصیت سایکوتیکه؛ در حالیکه این یه اختلال شخصیتیه و میتونه توی کسانی باشه که زندگی کاملاً (تا حدی!) نرمال دارن.
اما از کجا به این پی بردم؟ خب اتفاقات پشت سر هم زیادی افتادن، و در طول زمان هم بوده همیشه؛ ولی امروز صبح جرقه اینطوری زده شد که من به زی صبحبخیر گفته بودم و جواب نداده بود. و آخرین ساعت آنلاین بودنش هم صحبت قبلیمون دیروز بود. و تازه من دیر بیدار شده بودم و یعنی آیا این بشر نباید یه نگاهی میکرد که فلانی چی شد؟ :) پس یا یه اتفاقی افتاده براش، یا رفته بیرون و من اونقدر مهم نبودم که بهم بگه رفته بیرون و دسترسی به اینترنت نداره، یا اینکه یه چیزیه که من حتی حدس هم نمیتونم بزنم. دات دات دات :)) بهش زنگ زدم و جواب داد و بعدشم آنلاین شد و من به دلیل اینکه هم منو نگران کرده با دیر جواب دادنش و هم متوجه نیست که منو نگران کرده متهمش کردم و خلاصه یه چیز کوچیک تبدیل به یه چیز بزرگ شد و بحثای قدیمی هم وسط کشیده شد.
بعدش دیگه من همینطوری اشک از دیدگانم روان شد و نشستم به اتفاقات فکر کردم و همهی چیزایی که تو سرم بود رو نوشتم چون حس میکردم رفتارم نرمال نبوده و بابتش احساس بدی داشتم ولی نمیتونستم بگم چی اشتباهه. بعد کمکم شروع کردم به رفتارهای تکرار شوندهم فکر کردم که چه چیزایی هی تکرار شده و سرچ کردم و اولش با این شروع کردم که why do I make a big deal out of every single little thing؟ و در نهایت رسیدم به پارانویا. و خب میدونستم که من پارانویا (با اونچیزایی که در موردش میدونستم) ندارم. پس اینجوری جلو رفتم که شاید یک نوع mild paranoia باشه. و در نهایت فهمیدم که PPD اونچیزی نبوده که فکر میکردم و در واقع همون hypersensitivityیه، که خب بخاطر اینکه زندگی فرد رو مختل میکنه اسمش میشه اختلال :)
و حالا خیلی چیزها برام واضح شدهن و هرچند که دکتر رامانی معتقده پیشرفت آنچنانیای نمیشه داشت چون معمولاً این افراد insight قویای ندارن؛ من معتقدم که میشه آدم نرمالی بشم. این اختلال طبق این سری ویدیویی که گوش دادم هفت تا نشونه داره و اگه فردی چهارتاش رو داشته باشه تشخیص داده میشه که اختلال رو داره. اینجا میخوام بنویسم ولی تاکید میکنم به هیچ عنوان هدفم اطلاعرسانی نیست؛ و روی خودتون تشخیص نذارید و همزادپنداری نکنید انشالله :)) هدفم فقط اینه که اینا رو نوشته باشم که تحلیل بهتری از وضعیت خودم داشته باشم. مثالها واقعی هستند ولی دیگه اسم نمیبرم :)))
۱. یکی از تفاوتهایی که اختلال روانی پارانویید با اختلال شخصیتی پارانویید داره، اینه که اختلال روانی بر مبنای توهمه و اختلال شخصیتی بر مبنای واقعیتهای با تعبیر اشتباهه. توی ppd آدم حس نمیکنه که CIA دنبالشع یا توی واکسنها چیپ کار گذاشته شده؛ ولی اگه یه نفر بهش بگه که کیکتو زود خوردی، اینطوری تعبیر میکنه که "این آدم داره منو food shaming میکنه و شانس آوردم که من آدم چاقی نیستم و اصلاً شاید به خاطر همین حس حسادتشه که این حرفو میزنه."
و خلاصهش اینه که هر "رفتار کوچیکی" یک "نیت بزرگ" پشتشه. مثلاً بعضیا شاید یادشون باشه که از دست یکی از استادام ناراحت شده بودم چون یه کلمهای رو داخل گیومه گذاشته بود تو پیامش :)) و یا مثلاً با زی هم برای اینکه من دچار سوتفاهم نشم از یه جایی قرار گذاشتیم که حرفای شوخی لبخندشون دوپرانتزه باشه :)) چون عزیزم منظورت از اون لبخند چی میتونه بوده باشه؟ :)
و خب همین "بر مبنای واقعیت بودن" کار درمان رو سخت هم میکنه. چون فرد قانع نمیشه که مشکل از خودشه. میگه ببین من کلی شواهد دارم براش!! و این ما رو میبره به مورد دوم.
۲. فرد دچار ppd دائماً در حال جمع کردن شواهده. که تو مورد قبل بهش اشاره شد. یعنی میگه ببین این همخونهای من با من یه مشکلی داره چون دیروز کتابام که روی میز بودن رو گذاشته بود اونطرف میز و هر ظرفی میذارم تو سینک رو میره بلافاصله میشوره و اون روز به محض اینکه از در وارد شد بهم گفت میشه کیفتو رو مبل نذاری؟ (البته این بندهخدا هم اختلال خودشو داره، ولی خب) و همهی اینا نشون میده این با من مشکل داره.
اما وقتی از فرد پرسیده میشه که "خب چرا با تو مشکل داره؟" هیچ پاسخ منطقی و دلیلی براش وجود نداره و جوابش اینه که "احتمالاً حسادت میورزه و یا شاید هم یک مشکلی داره که فقط میخواد منو اذیت کنه"
ولی نکته اینه که آدمای نرمال اصلاً هرگز به این شکل دنبال جمعکردن شواهد نیستن و دائماً در حال وصلکردن سرنخها نیستند. بهرحال صحنهی قتل که نیست میدونید؟
۳. همیشه مشکل از بقیهست. بقیه ocd دارن و سادیسم دارن و حسودن و میخوان نشون بدن تو به اندازه اونا بلد نیستی (ولی زهی خیال باطل!) و بخاطر اینکه من بهشون گفته بودم نمیخوام باهاشون همگروهی بشم اینها هرکاری که ممکن بود کردن که منو ضعیف جلوه بدن و اخرش هم توطئهشون شکست خورد. یا مثلاً اون یکی همگروهی که یک انسان در ظاهر نرماله ولی در باطنش ضدزنه و فکر میکنه چون من یک دخترم بلد نیستم مثل اون کد بزنم و عمداً جوابها رو به من نمیگه که شخصیت منو تحقیر کنه. وگرنه که من اصلاً بدون اینکه شواهدی وجود داشته باشه خدای نکرده نعوذبالله کسی رو متهم نمیکنم. ولی خب متأسفانه آدمها با مشکلات شخصیتی زیادی دست و پنجه نرم میکنن. و البته که تقصیری متوجه من نیست :))
ضمناً فراموش نکنید که فرد دارای ppd ممکنه تا جایی پیش بره که شما رو به صورت قانونی هم تعقیب کنه و من اسم نمیبرم ولی ترم پیش یک بندهخدایی میخواست از دست همگروهیش به حراست دانشگاه شکایت رسمی ببره که این فرد code of academy رو رعایت نکرده :))
۴. من نمیگم "همهی آدما" با من بدن و کسی منو دوست نداره. ولی میگم "اصغر" و "اکبر" و "صغری" و "کبری" و "شمسی" و "قمری" و اوممم، بهتره اینطور بگم که "همهی آدمایی که من تا حالا تو زندگیم دیدم" با من مشکل داشتن. من خدای نکرده کسی رو قضاوت نمیکنم و همیشه با خوشبینی و نیت خالص با آدما آشنا میشم. ولی خب اینم شانس مایه :))
بله کسایی که ppd دارن اگه بهشون بگی "تو معتقدی همهی آدما با تو بدن" میگن نه ابداً ! ولی در نهایت معتقدن هرفردی به شیوهی خودش زهرشو تو زندگیشون ریخته و اگه یه فرد سومی به زندگیشون نگاه کنه این رو به صورت یک الگو در تعاملات اون شخص میبینه.
۵. من نمیگم همه دنبال منن. ملت که بیکار نیستن. و منم که آدم خاصی نیستم. ولی میگم اون آقایی که دیروز پشت سرم راه میرفت مشکوک بود رفتارش. پریروز هم یک نفری رو دیدم تو راه که بد بهم نگاه کرد. پسپریروز هم یکی داشت با اسکیتبردش دور میزد و من دیدم که مسیرشو رفت و برگشت. این معنیش چیه به نظر شما؟ چند روز قبلترشم اون پسره تو اتوبوس بهم سلام کرد در حالیکه من نمیشناختمش و با من توی یه ایستگاه پیاده شد و شانس آوردم که دویدم تا خونه! در ضمن این دستهی دوربین هم خیلی چیز خوبیه که خریدم و با خودم همیشه میبرم دانشگاه. چون اگه یکی از پشت بهم حمله کنه من با چی بکوبم تو فرق سرش؟ اذعان دارید دیگه؟ این جامعه ناامن شده.
و این هم مورد پنجم در اختلال ppd که فکر میکنید بقیه میخوان به شما اسیب بزنن. بازم این یه چیز کلی نیست، و با توهم توطئه متفاوته، ولی یک الگوی تکرارشوندهست.
۶. فرد مبتلا برای معالجه هرگز به روانشناس مراجعه نخواهد کرد. یا معمولاً "به دلایل دیگری" از جمله اینکه "خانوادهم با من خصومت دارن و من نمیدونم چطوری باهاشون تعامل کنم" پا به اتاق مشاوره خواهند گذاشت. و احتمالاً یکی دو جلسه بیشتر به مشاوره ادامه نمیدن، چونکه پدرشون خودش مشاوره و اگه این مشاورا بشینن با همدیگه در مورد مریض هاشون صحبت کنن و این خبرها دست به دست بشه چی میشه؟ متوجه هستید؟ به هیچ مشاوری نمیشه اعتماد کرد.
حالا میدونم مشاورای اینجا با ایران در ارتباط نیستن :)) ولی خب برا من واقعاً اعتماد کردن سخته چونکه "هر کسی که یه چیزی از آدم بدونه میتونه در آینده از اون به عنوان یه نقطه ضعف استفاده کنه"، و بهتره که آدم "با هیچکس زیاد حرف نزنه" و شما خودتون قضاوت کنید که اگه من یه روزی یه جایزهی نوبل ببرم و یه مشاوری بره زیر ویدیوی یوتیوب سخنرانیم بنویسه "بابا این آدمو من میشناسم خودش هزارتا مشکل داره و داره نطق میکنه" اونوقت چه آبروریزی بزرگی رخ میده؟ آیا ارزشش رو داره؟ هرگز! هرگز! و هر ذهن عاقلی الحمدلله اینو میفهمه :)) شما اگه نمیفهمی برو رو خودت کار کن.
۷. این افراد نمیتونن دیگران رو ببخشن و معمولاً از آدما کینه به دل میگیرن برای مدت طولانی. حالا ببینید من نمیگم که فلانی رو نبخشیدم، ولی میگم اتفاقات گذشته رو که نمیشه فراموش یا پاک کرد؟ یا اصلاً اومده از من عذرخواهی کرده که من ببخشمش؟ بعدم من بخشیدمش، فقط میگم دیگه نمیخوام چهرهی زیباش رو ببینم :)) خلاصه اینجانب اینجوری دیگران رو میبخشیده. If you don't mind!
۸. معمولاً افراد تنها و ایزولهای هستند. چون با بقیه به مشکل میخورن و اینجوری نیست که بقیه اونا رو نپذیرن، ولی هر آدمی لیاقت آشنایی با ما رو نداره :)) بعدم آدما اصلاً در گفتار و رفتارشون متأسفانه دقت کافی رو به خرج نمیدن و اصلاً فکر نمیکنن که ممکنه یک نفر تحت تاثیر قرار بگیره! مثلاً من چطور میتونم با کسی ارتباط داشته باشم که بهم گفته تو خوابگاه پرایوسی داری؟ نه فقط شما تهرانیا میدونین پرایوسی چیه و ما تو خوابگاه نوبتی از یه مسواک استفاده میکنیم! یا مثلاً منظورش چیه که میگه خانمها؟ اگه منظوری نداشت میگفت انسانها یا آدمها! متأسفانه مردم در انتخاب لغاتشون هیچ دقتی ندارن و من خدای نکرده نمیگم که عمداً این افکار ریسیستی و سکسیستی رو داره، شاید فقط آموزش کافی ندیدهن، ولی میگم من رو از همنشینی با ایشون و امثالهم (تمام آدمهایی که میشناسد) معاف بفرمایید.
بله دوستان :) دقایقی رو در ذهن و زندگی این حقیر تجربه کردید و امیدوارم بهتون خوش گذشته باشه و به این پست امتیاز مثبت بدید وگرنه که حتماً یه ریگی تو کفشتون هست :))
منم فعلاً میرم چندتا کتاب در مورد این اختلال چمیدونم چیچی که واقعاً به شخصیت متین و فرزانهی اینجانب نمیخوره میخرم که بخونم. انشالله که نویسندهی کتاب با این دانشمند بهنام و وبلاگنویس صاحبقلم خصومت شخصی نداشته باشه :)) وگرنه براش یه کامنت منفیای میذارم تو گودریدز که نامهی عدرخواهی رسمی مجبور شه بفرسته :))
و البته توی رفتارم بیشتر دقت میکنم و راستش واقعاً الان برام اون مشاوره رفتن سخته، ولی همینکه بهش آگاه باشم بهم کمک میکنه که دات دات دات نقاط رو به هم وصل نکنم و هرجایی که دیدم دارم شواهد جمع میکنم مچ خودمو بگیرم و البته اینکه نسبت به egoم یکم کوتاه بیام :)
البته که همچنان "آی نو یو مین وات"، فقط منظورتون ممکنه اونقدرام منفی نبوده باشه :))
++ هدیه تو نقاط قوتم پررنگترین چیزی که نوشته بود این بود که هیچچیزی رو مسلم فرض نمیکنم و توی تمام تحقیقات ریز میشم و به سادگی نمیپذیرم و میرم دلیلشونو پیدا میکنم و این اون چیزیه که یک محقق موفق بهش نیاز داره. بندهخدا رو باید ناامیدش کنم که بابا اینم از این اختلال من بوده، نقطه قوت چی :)))