یه چیزی که در مورد خودم فهمیدهم، اینه که فاصلهی فاخر بودن و سطحی بودنم میتونه خیلی کم باشه. و باید تلاش کنم و به خصوص با خودم روزانه ساعتی رو خلوت کنم که اون حالت فضیلت رو نگهدارم. حالا شاید تا آخر عمرم انقدر شکننده نباشم، ولی الان هستم.
یه دوستی داشتیم خیلی در تلاش بود ثابت کنه که دکترها هم میتونن برقصن و نباید رقصیدن یه چیز سطح پایین و عوامانه بهش نگاه بشه و آدمای فرهیخته بگن در شان ما نیست این کار. حالا رقصیدن یه مثاله، در کل نگاهش این بود که همه چیز در شان همه هست. کلاً با این لغت "شان" مشکل داشت.
من اونموقع نظری از خودم نداشتم. به این قضیه فکر نکرده بودم کلاً. ولی الان مطمئن شدهم که این برا من صدق نمیکنه. اگه یه مدت با آدمایی بشینم که سطحیه نگاهشون، رنگ میگیرم از اونا. اگه حافظ و مولوی نخونم، یادم میره بزرگمنشی چیه. اگه بشینم ده تا کلیپ طنز پشت سر هم ببینم انگار روحم کوچیک میشه. اگه فیلم بیخود ببینم یا کتاب بیخود بخونم سردرگم میشم.
یه چیزایی رو میشه پرهیز و دوری کرد، ولی یه چیزایی هم تو زندگی ناگزیره. مجبوری کار کنی، تعامل کنی، تفریح کنی. یعنی اون بریدن از دنیا هم خودش نکوهیدهست. ولی هیچوقت این اندازه این شناخت رو از خودم نداشتم. که لمس کنم کجا کم شدم، کجا زیاد شدم. انگار باید چهارچشمی حواسم باشه همیشه.
رنگ میبازم و میگیرم رنگ
در چمن یاسمنم، صحرا سنگ
جوهرم "کان جهانی دگرست"*
لیک چون آینه میگیرد زنگ
عاشق خلوت درویشانم
تاجرم بر کف بازار فرنگ
ساده بر تنبک و دف میلغزم
دل نگهدارم باید به دو چنگ
* ازحافظ که میگه:
جوهر جامجم از کان جهانی دگرست، تو تمنا ز گل کوزهگران میداری.
- ۷ نظر
- ۲۰ فروردين ۰۳ ، ۰۰:۳۰