فوق ماراتن

 در مورد پست قبلی من راستش زیاد حوصله‌ی توضیح و تفسیر ندارم. میخواستم یه چیزایی دوباره بنویسم ولی دیدم ذهن جمع و جوری در موردش ندارم. فقط عجالتاً خواستم بگم پیشنهاد میکنم در مورد university branding و university identity بخونید، و ببینید که اینکه دانشگاه به برند و هویت نیاز داره مسئله‌ی شخصی من نیست. همین فعلاً :) 


من زیاد خوشم نمیاد به کسی گیر بدم تو که وطن‌پرستی چرا لباسشوییت بوشه، چرا گوشیت کره‌ایه، چرا چادرت ژاپنیه و ... . چون زیاد ربطی بین خرید از محصولات داخلی و وطن‌دوستی نمیبینم. علی‌رغم اینکه تلویزیون صبح تا شب داره در مورد لزوم بستن واردات صحبت میکنه و علل ورشکسته شدن کارخانجات داخلی رو واردات میدونه. 


ولی چون صحبت از برند شد و یکی از دوستان که تو پست قبلی به من انتقاد کرده بودن دیدم انتخابشون گوشی آمریکایی بوده؛ خواستم اشاره کنم همینکه شما حاضرید پول هنگفت‌تری بپردازید تا اون گوشی رو داشته باشید، در واقع مبلغی رو بابت برند دارید می‌پردازید. و این یعنی اپل تونسته با این برند نه تنها به شرکتش، بلکه به مصرف‌کنندگانش هم هویت بده. مثال بود نه بدیل. فقط برای درک قضیه. 

  • نورا

امروز 17 آبان بالاخره کلاس های ما شروع شد! البته دو تا از کلاس هامون شروع شده بود، ولی دوتای دیگه ( اومیک و ماشین لرنینگ) که با ورودی های جدید بود امروز شروع شد. دانشگاه برنامه رو برا اونا عقب برده و معلوم نیست اصلا تکلیف ماها چی میشه، این کلاسا چند جلسه ادامه داره و خلاصه اوضاع قمر در عقربه! حالا نمیدونم چه اصراری بود اینا مهر وارد شن :/// آزمون دیر دادن اوکی ، خب بهمن وارد شن، چی میشه مگه؟ دانشگاه دولتی که نگران بودجه شم نیست. 

خلاصه! این هیچی! 

میدونید که از مهر 98 گروه ما ( که اسمش گروه دکتری پیوسته بیوتکنولوژیه!) از مقطع ارشد دانشجو می پذیره. اینکه چرا می پذیره یکم مسخره ست. چون همزمان دانشکده علوم و فنون بیوتک ناپیوسته داشت ارائه میداد، و دانشکده زیست هم سلولی مولکولی داره، و گروه ما تصمیم گرفت علوم و فنون لغو بشه و بچه ها بیان توی این گروه. چون که بچه های پیوسته اکثرا از ارشد دیگه مهاجرت می کردن، و میدونین که سیستم امتیازدهی دانشگاهای ایران بر حسب تعداد مقاله و تعداد دانشجو و به طور کلی تعداده. شما از هرچیزی زیاد داشته باش مهم نیس اون چیز چیه. بعد نصف اونایی هم که بودن دلشون نمیخواست با اساتید داخل گروه تزشونو بردارن، چون بهرحال اون استاد رو یه زمینه خاص کار میکنه و نمیشه انتظار داشت از چهارتا دانشجوی باقی مونده سه تاشون به اون زمینه ها علاقه مند باشن. اولش گفتن حتماً و حتماً باید استاد راهنمای اولتون داخلی باشه، دومی رو خارجی انتخاب کنید. بچه ها اعتراض کردن و به جایی نرسید. ولی در نهایت اساتید محترمه به هول و ولا افتاده بودن که یه راهی بیندیشن و تصمیم بر این شد از مقطع ارشد دانشجو بپذیرن. این از این! 

حالا پارسال دانشجو گرفتن و بچه ها به نظر من حداکثرشون خوب بودن. رشته ها مرتبط بود و سطحشون خوب بود. امسال امروز بچه ها خودشونو معرفی کردن، و من بیشتر از هر زمانی احساس کردم حتی دیگه به این رشته و گروه هم دلم نمیخواد تعلقی داشته باشم. یکی از بچه ها از مدیریت بازرگانی وارد شده بود. یعنی پارسال لیسانس مدیریتشو گرفته بود و امسال بیوتکنولوژی مولکولی دانشگاه تهران قبول شده بود. البته خودش توضیح داد و گفت آرزوم بوده این رشته رو بخونم از همون دبیرستان و اینا. ولی خب ! چی بگم! 

ناامیدتر از همیشه و حسرت بار. خوشحالم که بیوتک خوندم. خوشحالم که با بعضی اساتیدی کلاس داشتم که حتی یک ساعت نشستن کنارشون مایه افتخاره. خوشحالم چهارسال کنار بچه هایی بودم که شوق علم از نگاهشون می بارید و همه شون مشتاق یادگیری بودن. ولی جز این حس میکنم چیزی برای افتخار کردن ندارم. حتی از آوردن اسم دانشگاه تهران هم خجالت میکشم و بدم میاد که بگم تو همچین دانشگاهی درس خوندم . . . 


میتونید هر جور دوست دارید قضاوت کنید. فقط بعد از اونکه احساس تعلقم به ایران رو از دست دادم، امروز هم احساس تعلقم به این دانشگاه رو از دست دادم ...

همین. 




  • نورا
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۱۰ آبان ۹۹ ، ۰۳:۲۶
  • نورا

انقد بدم میاد ازین پیجایی که رو پستشون میزنی بعد میبینی نوشته "صرفاً جهت ایده". من همه‌شونو بلاک میکنم که دیگه تو سرچم نیان. 

یا اونایی که نوشته‌ن "امنیت پیج : فلان" ! واقعاً درست کردن یه تو استپ وریفیکیشن انقد داد و هوار داره؟ یا چیز دیگه‌ایه من خبر ندارم؟

مورد آخر نوشتن "مجهز به آنفالویاب" و "فالو جهت معرفی" در بیوی اینستاگرامه. خیلی کار زشتیه. 


خب کارای خوب هم بگم حالا : 

اونایی که از محصولشون 

۱. فیلم هم میذارن

۲. دست یا آدم در فیلم و عکس معرفی محصول وجود داره ( که ما اندازه رو درک کنیم )

۳. قیمت محصولات رو یا در یه هایلایت یا زیر پست مینویسن و نمیگن "به دایرکت مراجعه کنید". میدونم بخاطر تغییرات قیمته. ولی میتونن هایلایت کنن. دیگه حذف و اضافه کردن هایلایت راحته. البته منم همیشه  میرم میپرسم قیمتا رو حتی اگه نخوام بخرم. ولی خب!

  • نورا

به این نتیجه رسیدم، ریشه‌ی نژادپرستی از عدم اعتقاد به اختیار برمیاد. ما باور نداریم تمام انسان‌ها توانایی رسیدن به قله‌ها رو دارن، چون فکر میکنیم در ژن‌های آدمیزاد یک جبری وجود داره که سرنوشت اون رو میسازه. یک اعتقاد کوچک در دل، تا چه اندازه که از ما آدم‌های متفاوتی نمیسازه.

و یک کلمه‌ی نژادپرستانه که سعی داریم خوب جلوه‌ش بدیم "اصالته". میگیم اون از خانواده‌ی اصیلی نیست، باشه از خانواده‌ی پولدار یا مبادی‌آدابی نیست و نمیتونی ازدواج با این خانواده رو بپذیری، اما همشهری بودن چی؟ همکلاسی بودن؟ وجود انسان‌هایی که خدا خواسته باشن به ما سنگین میاد؟ اگه میخواید بفهمید کسی نژادپرسته ( از جمله خودمون ) باید بپرسیم به اصالت اعتقاد داری؟

حتی همینکه به کسی بگیم "نژادپرست" هم زشته! چون  نباید یک "صفت" رو به یه "شخص" نسبت داد. بلکه باید به عملش نسبت بدیم. فلانیها نژادپرست نیستند، بلکه در فلان مورد اقدامی نژادپرستانه داشتند. صفات باید ارزش "اعتباری" داشته باشند. چون ذات احساسات ما "اعتباریه"

  • نورا

من وقتی کرونا داشتم خب خیلی خیلی خسته بودم، در حدی که دلم نمیخواست حتی ده دقیقه رو پا وایستم و شاید روزانه دوازده ساعت میخوابیدم تا بتونم کارای روزمره رو انجام بدم. فکر کنم قبلنم گفته بودم که همه ش تو سرم یه حس بدی دارم که حتی توصیفش برام سخته. و فکر میکردم نکنه الان کرونا به نورون هام حمله کرده :))))) واقعا اونموقع فکر میکردم وای خدا نکنه دیگه هیچ وقت خوب نشم، ولی خب بعد از 70 روز حدوداً خوب شدم کاملاً و اون حس بد تو سرم رفت. (من ضعیف بودم البته، همه اینجوری نیستن). 


حالا! الان داشتم ویروس میخوندم، دیدم نخیر! اینطوری نیست که تو اگه حس بدی تو سرت داری یعنی ویروس تو مغزته، یا اگه بی اشتهایی یعنی ویروس تو معده ته. بلکه ...


وقتی ویروس به بدن حمله می کنه، یه پروتئینای کوچیکی ترشح میشن به اسم سیتوکین. این سیتوکینا محلولن! و این به این معنیه که در محل حادثه باقی نمیمونن، وارد خون میشن و در کل بدن گردش میکنن. بخاطر همینه وقتی مریضیم، ویروس تو گلومونه مثلا، ولی دست و پامون درد میکنه، سردرد داریم، بی اشتهاییم، این چیزا بخاطر اینه که سیتوکینا رفتن اونجا و التهاب ایجاد کردن. 


حالا شاید بگین اا خب اینکه بده! باگ داره این بدنمون :))) ولی نه! اگه دردو تحمل کنید، خوبیاش بیشتر از بدیاشه. چون سیتوکینا لازمه خودشونو به مغز استخون برسونن به همین شیوه، و تولید سلولای ایمنی رو تحریک کنن. تا هی سلول ایمنی بیشتر شه و عفونت زودتر برطرف شه. و کلاً خوابیدن، تو دوران بیماری، به تقویت سیستم ایمنی کمک میکنه (حالا بعدا شاید چندتا مقاله رو اینجا آوردم به زبون آدمیزاد در این مورد)، و این احساس کسالت و خواب آلودگی برا بدن مفیده، نباید باهاش زیاد مقابله کرد. 

  • نورا

یکی از بچه‌ها توی کانال گفته بود:" تو ک دانشگاه میری چرا هنوز ب ادبیات فکررمیکنی؟ :| چطوری یادته اصن؟ علاقه داشتی؟" 


من خب در وهله‌ی اول اینجوری بودم که، شوخی میکنید؟ بدون ادبیات چطور زندگی میشه کرد؟ ولی بعدش فکر کردم خب واقعاً چرا؟ چه چیزی توی این شعرها و داستان‌ها و آرایه‌ها وجود داره که ما رو بهش نیازمند میکنه؟ انسان از کجای دنیا تصمیم گرفت جای فعل و فاعلو عوض کنه، قافیه بسازه و بقیه هم خریدارش شدن؟ 


یادم نیست کجا خونده بودم که "ادبیات آیینه است"، آیینه‌ای که انسان خودش را در آن می‌یابد. اونجایی که با شخصیت یک داستان، یا مصرع یک شعر همزاد پنداری می‌کنیم، به شکلی زیباتر، با کلماتی که به ذهن هر انسانی نمیرسه و فقط یک نویسنده و شاعر خوشفکر از عهده‌‌ش براومده. بدون ادبیات من میتونم غمگین باشم، ولی با وجود ادبیات، "غم در دل تنگ من از آنست که نیست، یک دوست که با او غم دل بتوان گفت"، بدون ادبیات میتونم شاد باشم و با ادبیات "نمی گنجد نسیم مصر در پیراهن از شادی"، بدون ادبیات منتظرم و با ادبیات "انتظارم انتظارم روز و شب" و ... 


ادبیات بیانی از تاریخ و فرهنگ یک ملته. شاید هزاران سال طول کشیده تا آدم‌ها به این نتیجه برسن که "دوست آن است که گیرد دست دوست، در پریشان حالی و درماندگی". خیلی از این جملات ( که نمیگم همه‌شون لزوماً اثر مثبتی داشتن)، ضرب‌المثل شدن، ولی خیلیاشم نشدن و ما تو نسل جدید داریم بخاطر فقدان ادبیات غنی در کتابهای درسیمون از دستش میدیم. ادبیات درس زندگیه و هزاران سال تجربه رو در مصرعی یا حکایتی به رایگان تقدیم ما میکنه. و منم دلم نمیخواد راه‌های رفته رو دوباره برم. 


ادبیات زندگی‌کردن دیگرانه و به من کمک میکنه دنیا رو از چشم آدم‌های دیگه هم ببینم. توی خیابون‌های شهرهای دور بدوم، زیر بارون‌های قرن‌ها قبل قدم بزنم، با ترس‌های آدما بلرزم و با اشک‌های عاشقا بغلتم. ادبیات به من یاد داده دنیا چقدر خاکستریه، و همه‌ی آدما چقدر آدمن، فارغ از اینکه چه ظاهری دارند. ادبیات به من یاد داده احساسات انسان قرن بیست و یک چقدر شبیه انسان‌های پیش از تاریخه و اشتراک‌های انسان‌ها بیش از چیزیه که به نظر میرسه. 


و در آخر، ادبیات به من اجازه داده بتونم خودم رو بیان کنم. به من واژه‌هایی قرض داده که بتونم با بقیه ارتباط برقرار کنم، منظورمو به درستی انتقال بدم و منظور دیگرانو به درستی درک کنم. شاید فکر کنید همینکه در محیط هستید و فارسی تکلم می‌کنید کافیه و فارسی بلدید. ولی من به جرات میگم که خودم هنوز فارسی رو کامل بلد نیستم، و هیچ زبانی، تنها به دلیل زبان مادری بودن. زبان آموز رو بی‌نیاز از یادگیریش نمیکنه. 


با نقل قولی از اینجا متنو به پایان میبرم : 

بورخس همیشه از این پرسش که «فایده‌ی ادبیات چیست؟» برآشفته می‌شد. او این پرسش را ابلهانه می‌شمرد و در پاسخ آن می‌گفت «هیچ کس نمی‌پرسد فایده‌ی آوازِ قناری و غروبِ زیبا چیست.» اگر این چیزهای زیبا وجود دارند و اگر به یُمنِ وجود آنها، زندگی حتی در یک لحظه کمتر زشت و کمتر اندوه‌زا می‌شود، آیا جستجوی توجیه عملی برای آنها کوته‌فکری نیست؟ (کتاب چرا ادبیات اثر ماریو بارگاس یوسا – صفحه ۱۲)

  • نورا

خب خب خداروشکر مولکولهای کوچک خوشحالی داره غلظتشون بالا میره و من دیگه از فاز غر زدن و گریه کردن در میام ! پس بذارید از اتفاقات خوب بگم براتون ^-^

خونه‌ی خاله‌م اینا جایی که نمیشد بریم، ولی تو همون حیاطشون کلی عکس مسخره گرفتیم و خندیدیم. بعد ترازو دارن، من خودمو وزن کردم دیدم اوه! سه کیلو لاغر شدم از شیش ماه پیش. و تازه این در حالیه که نسبت به دوران مریضیم حداقل دو سه کیلو چاق شدم! (شبیه مسائل ریاضی دبستان شد!) ولی خب ته دلم یکم موزمارانه خوشحال شدم که میتونم تا یه مدتی بی ملاحظه هله هوله بخورم :)))) 


حالا کلاسام! معاون آموزشمون پیام داد و گفت بیا تو رو خدا این درسو بردار، همراه بقیه باش، هی برا ما مشکل نساز؛ منم اولش که کلی گریه کردم و گفتم از همه‌شون متنفرم و دلم نمیخواد این درسو بردارم. ولی تهش گفتم باشه برمیدارم. دیگه خداروشکر مهلت ترمیم واحد هم یه هفته تمدید شده بود، هم اینو برداشتم هم یه درس دو واحدی دیگه که خیلی دوسش داشتم ^-^ 


و حالااا ! اونروز دیدم که برنامه‌نویسی پیشرفته هم لینک کلاساشو گذاشته‌ن، نگاه کردم دیدم به به ساعتاش بهم میخوره. دیروز مستمع آزاد رفتم سر کلاسش و دیدم با پایتون کار میکنه. دیگه با همین چشمای قلبی به ta پیام دادم گفتم میشه منم تمرین و پروژه بفرستم؟  گفت تمرین که با خودمونه اوکیه، پروژه رو به استاد میگم. که استاد هم موافقت کرد و حتی ta گفت "استاد خیلی استقبال کرده از بودنت". خلاصهههه. من تا شب همینجور چشمام قلبی بود و دیشب گروه بندی شدیم، من با ta خودم صحبت کردم، یه موضوع انتخاب کردیم و قرار شده تا جمعه در موردش بخونیم. دیشب انقد ذوقشو داشتم که همه‌ش خواب می‌دیدم داریم ژنا رو دسته‌بندی می‌کنیم برا پروژه  :))))) 


درسایی که این ترم دارم همه‌شون خیلی هیجان انگیزن برام :

اومیک

ماشین لرنینگ

آنزیم و مهندسی پروتئین 

طراحی محاسباتی دارو

و در  اخر هم همین AP 


هشتگ رقص و پایکوبی D: 

  • نورا
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۲۸ مهر ۹۹ ، ۰۷:۲۸
  • نورا

پست مربوط به 30 خرداد 95 ساعت 13:03


1. اگر این سر و صدا مربوط به حرف زدن اطرافیان یا صدای تلویزیون و امثالهم است از آنها خواهش کنید که آرام تر حرف بزنند و سکوت را رعایت کنند.

2. روش دومی که به ذهن همه می رسد مسدود کردن راه گوش با انگشت است!! البته نه وقتی که دستهایتان را برای نوشتن لازم دارید!!

 3. وسیله ای وجود دارد به نام «گوش گیر» که می توانید آنها را طبق دستورالعمل درون گوش خود بگذارید و از سر و صدا خلاص شوید. البته در اینصورت هنوز هم صداهایی به گوش شما می رسد اما صداها گنگ و مبهم بوده و موجب حواس پرتی شما نمی شوند. عیب دیگر این روش آن است که در ابتدا ممکن است به دلیل به هم خوردن تعادل فشار هوا بین دو طرف پرده ی گوش کمی اذیت شوید اما به مرور عادت می کنید و بدن شما شرایط را متعادل می کند. این وسیله را می توانید از داروخانه ها تهیه کنید.

 4. برخی صداهای طبیعی به صورت ضبط شده وجود دارند که می توانید آنها را با هندزفری گوش دهید و به هیچ عنوان حواستان هم به سمت صدای آن نرود و بتوانید تمرکز خود را حفظ کنید. البته خود هندزفری قطعا به گوش آسیب هایی خواهد رساند اما اگر فقط گاهی بخواهید ازین روش استفاده کنید گوش نباید دچار آسیب جدی شود. یکی از موسیقی هایی که خود من گاهی گوش می دهم قطعه ی Deep Learning - 2 - Ambience + Theta Waves کاری از Kelly Howell  و Ron Sunsinger  است.

gd                                                                               دانلود 


5.اما به نظر من مهمترین راه برای خلاصی از صداهای اطراف می تواند کاملا وابسته به خود شما باشد. سعی کنید آنقدر غرق مطالعه شوید که هیچ چیز نتواند تمرکز شما را به هم بریزد. به زیبایی های علمی و هنری مطلبی که می خوانید توجه کنید و سعی کنید تمام ذهنتان را درگیر مسائل موجود در آن کنید.

6.خیلی وقت ها آنقدر که خودمان با غر زدن و تکرار این مسئله در ذهن که « آنها نمی گذارند من درس بخوانم» اعصاب خودمان را ناراحت می کنیم ، صداهای اطراف واقعا ناراحت کننده نیستند. سعی کنید آرامش داشته باشید و اصلا به آنها توجه نکنید. حالا اگر دو کلمه هم بشنوید آسمان به زمین نمی آید ، نهایتش این است که چند باری می روید و از اول خط دوباره می خوانید. از اینکه با بهم ریختن اعصاب خودتان کاملا از درس خواندن منصرف شوید و حتی یک خط را هم درست حسابی متوجه نشید خیلی خیلی بهتر است!!


موفق باشیم!! 




  • نورا
بایگانی
آخرین مطالب
آخرین نظرات
نویسندگان