فوق ماراتن

میخوام کینه‌ها و نفرت‌هامو کم‌کم کنار بذارم. نه اینکه ببخشم، اما میخوام انتقاممو به خدا واگذار کنم. مگر نه اینکه خدا سریع‌الحساب و سخت انتقام‌گیرنده ست؟ 

اینجوری خیالم راحته. میتونم بخندم، زندگی کنم، و مطمئن باشم بدون اینکه لازم باشه من کاری کنم، اونا تقاص کارهاشونو پس میدن. 

تو که نمیخوای مثل جنی جانگ برای هل دادن دیگران تو دره، خودتم سقوط کنی، میخوای؟ تو که نمیخوای اینهمه سال درد و رنجو تو قلبت نگه‌داری، میخوای؟ 

آره لبخند، بیا بخندیم و زندگی کنیم ! خوب‌ زندگی‌کردن بزرگترین انتقام از این دنیاست. 

  • نورا

این مکالمه رو بخونید : 


آبی‌ها منم و سیاها یکی از بچه‌های سال‌بالایی که تو امتحان پریروز کمکم کرد. ( کمک گرفتن آزاد بود یعنی ). 


و این اون موقعیتیه که من همیشه باهاش روبرو میشم. نقطه‌ای که بیشتر از نصف سوالو حل کردم، بیشتر لز نصف راهو رفته‌م، ولی به جواب آخر نمیتونم برسم. و میگم "خب دیگه همنقدر کافیه". این همون منیه که برگه‌های امتحانشو زودتر از همه میده. و فقط میخواد از استرسش زودتر خلاص شه. 


و من به یه "سال‌بالایی درون" نیاز دارم که بهم یادآوری کنه حیفه، حیفه اینهمه راهو بیای و به آخر نرسی. به یه "سال بالایی درون" نیاز دارم که وقتی در آستانه‌ی رهاکردنم بگه "همیشه آخرین تلاشا تاثیر داره". 


یادم بمونه تو دنیا همیشه کسی نیست که بهم اینا رو یادآوری کنه. و من باید این ندا رو در درونم حفظ کنم. باید یه کوه تو وجودم بسازم که هر وقت کنارش فریاد میزنی "خسته‌ام" پژواکش بیاد "یه ذره وایسا" ... 


مرسی سال‌بالایی!

و مرسی خدا که بهم درس میدی، وقتی که بهش نیاز دارم 

  • نورا


من ایستاده­ ام

سال­ هاست

که پشت این تقاطع ایستاده ­ام هنوز

چراغ­ های این جهان همیشه قرمز است

یکی دو آرزو هنوز بوق می­زنند

امیدها پیاده می­شوند

به پشت سر نگاه

نمی­کنم

که شرم­ها از آنچه فکر می­کنیم

نزدیک­ترند

 

من ایستاده  ­ام

و شیشه­ های حوصله تمام ­دودی ­اند

کنار من بمان

برایت از گذار لحظه ­ها گلی خریده­ ام بمان

که عمر ما همین دقایق است

برای سبز شدن

دیر

دیر

دیر شده

که تسمه­ های انتظار ما بریده است

چراغ­های این جهان همیشه قرمزند

 


- لبخندنوشت

+ ای شعرها اجازه بدید فعلاً درس بخونم :))) 


  • نورا

در من

جمهوری کوچکی‌ست

که شب‌ها انقلاب می‌کند

من

در تاریکی

آرزوهایم را یک یک سر میبرم

و صبح

پیروز برمی‌خیزم

سرود آزادی می‌خوانم



_لبخندنوشت


+ خیلی وقت بود شعر ننوشته بودم نه؟ 

  • نورا

امروز جلسه‌ی دوم مشاوره بود و من فهمیدم یکم ADHD هم دارم. یعنی بهم گفته بود که در طول هفته به مشکلاتی که دارم فکر کنم و منم بهش گفتم که هیچ کاری رو نمیتونم به انجام برسونم. همه‌ی کارام نیمه تمومه. و بعد چندتا سوال دیگه هم ازم پرسید و گفت که برای جلسه‌ی بعد پرسشنامه‌ی بیش‌فعالی بزرگسالانو پر کنم. منم همین الان پر کردم و نمره‌م ۱۰ شد. یعنی دقیقاً وسطش ://// همونجایی که نمیتونن قطعی بگن داری و نمیتونن بگن نداری. 

ولی خب سوالاتی که ازم پرسید، فهمیدم در عین اینکه این مشکلو دارم، زندگیمم باهاش وفق دادم. مثلاً گفت دیر به قرار میرسی؟ گفتم من قرارو برا خودم زودتر در نظر میگیرم همیشه. یا مثلاً گفت کاراتو کند انجام میدی؟ گفتم آره ولی بخشیشو حذف میکنم یا از اول فکرشو میکنم که به همه‌ش برسم. یا گفت تو زمان‌بندی مشکل داری؟ گفتم اگه برنامه نچینم آره ولی من همیشه برنامه دارم. یا گفت حواست پرت میشه موقع کار؟ گفتم خیلی زیاد، اما فقط یه کلمه‌ی کلیدی یادداشت میکنم همون لحظه و به کارم برمیگردم. 


ولی برام خیلی جالب بود که همه‌ی این ویژگی‌های من به هم مربوط بوده‌ن!! 

بهم گفت معمولاً درمانش داروییه، چون این بخاطر کمبود ترشح دوپامین در مغزه. که اگه بخوای باید روانپزشک مراجعه کنی. من نمیتونم تجویز کنم. و گفت پرسشنامه رو پر کن، که پر کردم و نتیجه‌م شد لب مرز :))) 


حالا قرص که قطعاً نمیخورم، چون حاد نیست. ولی حالا که مشکلمو میدونم، فکر میکنم حتی بهتر از قبل قراره باهاش کنار بیام. 


البته تمرکز اصلیمون مشکلات دیگه‌مه، ولی این قسمت امروز برام جالب بود واقعاً :))) 

  • نورا
ما، خیلی وقت است وجود نداریم. مرده ایم، پیش از آنکه به سوگمان بنشینند. رفته ایم، پیش از آنکه بدرقه مان کنند. حتی خودمان به نبودمان خو گرفته ایم. کشوها را باز می کنیم و دنبال iran می گردیم، یک دور دیگر دنبال islamic republic of Iran می گردیم. وجود نداریم. عراق، امارات، هند یک کشوری که با I شروع بشود کافی ست.
  • نورا

داشتم فکر میکردم تو فضاهای دیگه، هرجا کسی فالور بیشتری داشته باشه، بیشتر دنبالش میکنی، بیشتر بهش اعتماد میکنی. ولی تو بلاگ شاید حتی برعکس باشه برا من. وقتی میبینیم یه نفر زیاد فالور نداره یه حس اکتشاف بهم دست میده. مخصوصاً اگه قالبش قالبای معمولی نباشه :))) 


  • نورا

چه شد و چطور شد که ما را از اسباب بازی هایمان جدا کردند؟ امروز صبح دماغم گرفته بود و نفس کشیدنم صدای عروسک‌هایی را می‌داد که با هر فشار جیک جیک می‌کردند. دلم عروسک جیک جیکی می خواهد‌. 

  • نورا

من هرگز تیم موردعلاقه نداشتم. به نظرم بی‌معنی بود. خود را به چیزی نسبت دادن که در واقعیت با تو نسبتی ندارد، خوشحال شدن از تلاشی که نکرده‌ای، کل‌کل کردن در مورد آدم‌های هفت‌پشت غریبه، و غمگین شدن بخاطر یک توپ کوچک که به محدوده‌ای به نام دروازه وارد شده یا نشده است. 


ولی امشب که خوشحالی استقلالی‌ها را دیدم، این شب‌هایی که بی‌دلیل غمگینم، فکر کردم کاش من هم یک تیم مورد علاقه می‌داشتم. اگر ببازد که چیزی از دست نمی‌دهم. یعنی غمگین‌تر از چیزی که هستم نخواهم شد. می‌توانم گردن داور و مربی و باران و بخت‌بد بیندازم. اما اگر ببرد، شادی‌ای می‌آورد که در معادله‌های منطقی و طبیعی این دنیا پیدا نمی‌شود. شادی بی‌دلیل، هیجانی، و حتی افتخارآمیز. 


 این زندگی دشوار، به خوشی‌های بی‌منطق نیاز دارد. 

  • نورا
فهمیده‌ام هیچ چیز به اندازه‌ی احساس کشف کردن (حتی یک حقیقت کوچک) خوشحالم نمی‌کند.
  • نورا
بایگانی
آخرین مطالب
آخرین نظرات
نویسندگان