فوق ماراتن

دو تا پست قدیمی از میهن بلاگ - احساس میکنم از یه سایت خارجی ترجمه شون کردم اما متاسفانه منبع نذاشتم! و خودمم نمیدونم از کجا اینا رو نوشته م. 




1. چه کاری را "حتماً باید" انجام دهید؟


اول از همه باید لیستی از این کارها تهیه کنید. ممکن است فکر کنید این کارها هرگز یادتان نمی رود اما تجربه نشان داده است که گاهی کارهای مهم تا لحظه آخر رها می شوند، و درنهایت کار بی کیفیت و عجولانه ای انجام می دهند که نمره ی پایینی به همراه دارد.

2. برنامه زمانی بریزید

ممکن است این برنامه یک کاغذ ساده روی یخچال باشد، یک دفتر برنامه ریزی یا یک تقویم روی گوشی، از ابزاری استفاده کنید که بیشترین کارایی را برای شما دارد. نرم افزارهای مختلفی نیز برای این کار وجود دارد. برای برنامه ریزی روزانه وقت مشخصی بگذارید، مثلا شب قبل یا اول صبح. برای معاشرت و تفریح هم وقت بگذارید. برای خواب هم همینطور!! 

3. انعطاف پذیر باشید ولی واقع گرا 

معمولاٌ کارها زمان بیشتری از وقت تعیین شده می گیرند ، بنابراین کمی زمان برای جبران باقی بگذارید. یک دانشجوی تمام وقت حدود 30 ساعت در هفته سر کلاس است ، اگر روزانه 8 ساعت هم برای خواب بگذاریم در هفته می شود 56 ساعت خواب ، اگر روزانه 5 ساعت هم صرف غذا و نماز شود 47 ساعت در هفته دارید که خیلی خوب می توانید از آن بهره ببرید!!

4. برای برنامه ریزی هم زمان بگذارید

برای برنامه ریزی و اصلاح آن هم باید فکر کنید و وقت بگذارید. 
یکی از روش های موثر قبل از تحقیق این است که لیستی از چیزهایی که باید در موردشان تحقیق کنید در بیاورید.

5.از اتلاف وقت و بیهوده گذرانی پرهیز کنید

فکر کنید چه مکانی و چه موقعی بیشترین تمرکز را داشتید برای درس خواندن؟ چه موقعی کمترین ؟ آیا راهی هست که درس خواندن را برای خود مفرح کنید؟ 
به خاطر بسپارید ، آنچه که برای دیگران جواب می دهد ممکن است برای شما ازار دهنده باشد، راه خود را پیدا کنید.

6.ورزش کنید تا ذهنتان آرام شود

ورزش همان کاری را با مغز شما می کند که خواب انجام می دهد. می تواند تمرکز شما را بالا ببرد، آشفتگی ذهنتان را از بین ببرد و قدرت مغزتان را افزایش دهد. اگر تازه می خواهید ورزش را شروع کنید با روزی 10 دقیقه دویدن آغاز کنید و کم کم زمان ان را افزایش دهید.

7.آیا برنامه شما موفق بوده است؟

دائما خود و برنامه تان را ارزیابی کنید. هر جا لازم است تغییر ایجاد کنید. قطع امید نکنید. با دوستان و خانواده خود نیز مشورت کنید! 


----
آغاز ترم به خودت قول می دهی که این ترم همه چیز عالی خواهد بود و زندگی ات را عوض خواهی کرد اما در پایان ترم باز هم به اوضاع گذشته دچار می شوی و نمی دانی تمام این مدت چرا درس نخوانده ای! 

آمار ها نشان می دهد تنها 8% از قول های اول سال در نهایت به انجام می رسند ، اما ما همچنان روی قول های انجام نداده ی خود به همان روش قبل پافشاری می کنیم. یک پاسخ این است که همه ی ما بیهوده گذران های دائمی هستیم! گمان میکنیم آینده ظرفیت انجام هر کاری و هر تغییری را دارد. یک تحقیق 3000 کلمه ای صبح جمعه؟ آسونه! پیاده روی هر روز عصر؟ چرا که نه! نخوردن نوشابه تا آخر عمر ؟ اینکه چیزی نیست! اما در نهایت مغز ما اینگونه پاسخ می دهد ، وقت گرفتن از استاد برای تحقیق راحت تره ، یه چرت عصرانه خیلی از پیاده روی بهتره، این یه بار نوشابه که چیزی نمیشه حالا ! و در نهایت دوباره همه چیز به آینده موکول می شود!! 

جالب است که همان سیستم ذهنی که باعث می شود اول سال به خود قول های آنچنانی بدهیم ( آینده ی پر ظرفیت ) ، همان هم باعث می شود که وقتمان را تلف کنیم ( آینده ی پر ظرفیت )!!

چگونه به بیهوده گذرانی خاتمه دهیم؟ ( به طور علمی!)

راه حل اولیه این است که با نیازهای فطری و آنی لذت جویانه خود مقابله کنید. در کتاب «آنچه ثابت می کند شما باهوش نیستید» ، دیوید مکرنی در مورد راه های مقابله با اتلاف وقت می گوید: «در کشمکش بین بایستن و خواستن برخی مردم به نکته ای اساسی دست یافته اند، خواستن هرگز کوتاه نمی آید! اتلاف وقت تماماً زمانی است که ما خواستن برا بایستن مقدم می داریم زیرا وقتی وسوسه می شویم برنامه ای برای آن زمان ها نداریم. شما حقیقتاً در پیش بینی وضعیت روحی آینده ی خود ناتوان هستید. علاوه بر این، شما در انتخاب حالا و بعد هم ناتوانید.» این میزان فهم از ناتوانی ما انسان ها در مقابله با اتلاف وقت بسیار مفید است. 

در یک مطالعه ی صورت گرفته در سال 2002 توسط دان آریلی و کلاوس ورتنبروخ به دانش آموزان سه کلاس سه تکلیف داده شد تا در مدت 3 هفته انجامش دهند. کلاس آ باید هر سه مقاله را در پایان هفته سوم باهم تحویل می داد ، کلاس ب می توانست 3 زمان معین برای تحویل هر یک از مقاله ها معلوم می کرد ولی زمان ها پس از تعیین دیگر قابل تغییر نبودند. کلاس د باید پایان هر هفته یک مقاله تحویل می داد. در نهایت معلوم شد کلاس د بهترین عملکرد را داشته است. بعد از آن کلاس ب دوم شد و کلاس آ ضعیف ترین عملکرد را داشت.

این آزمایش نشان می دهد که اگرچه منطق حکم می کند بیشترین فرصت برای بهترین مقاله داده شود، ولی این در واقع انتخاب خوبی نیست چون عملاً دانش آموزان از تمام وقتشان استفاده نمی کنند.بیشترین دانش آموزان کلاس ب از فواید تقسیم بازه های زمانی یکسان آگاه بودند چرا که می دانستند وقت را هدر می دهند اما نمره ی کلی پایین آمد به دلیل اینکه دانش آموزانی هم بودند که دوست داشتند همه چیز را به دقایق اخر موکول کنند. آنها کسانی بودند که نسبت به اتلاف وقت خودآگاهی نداشتند و با اعتماد به نفس فکر می کردند می توانند وقت خود را تنظیم کنند.

چطور از اتلاف وقت جلوگیری کنیم؟ به دنیا بگو

یکی از راه های پایبند شدن به آنچه قرار است انجام دهید این است که به افراد مختلف بگویید قرار است چه کاری انجام دهید و تا کی انجامش می دهید. ایده ای که پشت این راه نهفته است این است که شما پایبندی خود را حفظ می کنید چون نمی خواهید دیگران به شما بی اعتماد شوند و خجالت زده شوید. البته این به شرطی است که شما روراست باشید چون در نهایت شاید فقط خود شما بفهمید واقعاً چه کرده اید! 

مهارتهای مدیریت زمان : در بازه های زمانی به خود جایزه بدهید

اگر می خواهید از اتلاف وقت جلوگیری کنید ، در واقع باید زمان خود را مدیریت کنید. یکی از روش ها جایزه دادن به خود در فاصله های مشخص است. بسیاری از دانش آموزان این راه را بسیار انگیزه دهنده یافته اند. جایزه می تواند هر چیزی باشد که شما را کمی سرحال بیاورد و نیازی نیست بر خلاف اهداف رژیمیتان باشد! یک لیوان چای، یک انیمیشن 5 دقیقه ای، یا چند دقیقه تلفن زدن به یکی از دوستانتان! 

شاید هم برای نوشتن هر 100 کلمه از مقاله نیاز به دیدن تصویر یک گربه ی ملوس دارید!! (در سایت ریتن کیتن ) یا یک انگیزه ی سیاه تر در سایت نوشتن یا مرگ؟ گذاشتن علامت های کوچک تا وقتی به آن قسمت برسید، و کلی ایده های دیگر برای این جایزه های کوچک وجود دارد.

روش پومودورو

این هم یکی از روش های مدیریت زمان است که 5 اصل اساسی دارد:
1. یک کار را معین کنید.
2. تایمر را روی زمان مشخصی بگذارید. مثلا 25 دقیقه یا زمانی که بتوان در آن کار را انجام داد.
3.تا زمانی که تایمر زنگ بخورد روی کارتان تمرکز کنید (فقط!!)
4.یک استراحت کوتاه به خود بدهید (5  دقیقه)
5.پس از 4 دوره پومودوری که انجام دادید (مثلا 4 تا 25 دقیقه) زمان استراحت را 30 دقیقه افزایش دهید.

پیمان یولیسس : خود را به دکل ببندید

داستان ادیسه را به خاطر دارید؟ در قسمت پیمان یولیسس، ادیسه خود را به یک دکل می بندد چرا که می داند نمی تواند در برابر ترانه ی سیرن مقاومت کند. این داستان به ما نشان می دهد که ما هم می توانیم با شناخت ضعف هایمان و آماده شدن برای رویارویی با آنها خود را به کاری که قرار است انجام دهیم پایبند کنیم. این شناخت از خود گاهی فراشناخت نامیده می شود و هرچه بزرگتر می شویم در آن مهارت بیشتری پیدا می کنیم.

در نهایت، برای اینکه از اتلاف وقت جلوگیری کنیم گاهی باید گام های سختی برداریم، با ضعف های خود روبرو شوید و سعی کنید این حس وسوسه را از خود دور کنید، حالا تایمر را تنظیم کنید، جایزه خود را معلوم کنید و روی کارتان تمرکز کنید و به خودتان و دیگران بگویید که واقعا قصد دارید این کار را انجام دهید...






  • نورا

دیروز صبح بر خلاف همیشه نصف شب بیدار بودم و دیدم یه ایمیل اومد برام! اولش اصلا دقت نکردم به عنوانش، بعد باز کردم دیدم نوشته با درخواست شما برای waive کردن اپ فی موافقت شده *-* در واقع یه استادی بود که گفته بود بهم ایمیل بدین اگه صلاحیتشو داشته باشین (؟) براتون اپ فی رو پرداخت میکنم. بعد من فرم اپلایو پر کردم و بهش ایمیل دادم که این رمز و نام کاربریمه، میتونی پرداخت کنی. ( یعنی خودش اینجوری گفته بود). بعد دیگه خوابیدم صبح دیدم ایمیل داده من نمیتونم پرداخت کنم اینجا گزینه پرداخت انلاین نداره و فکر کنم چون دانشجوی ایرانی هستی کلا برا همه ایرانیا ویو میشه خودبخود. من سایت دانشگاه رو چک کردم دیدم بله نوشته برای ایرانیا ویو میشه ولی مهلتش تا 1 دسامبر بوده. یعنی فکر کنید مثلا من اگه مثل همیشه بیدار میشدم اصلا نمیدیدم ایمیلو و مهلتشم رد میشد ( به ساعت اونا). 

خلاصهههه! ولی چون حرفی از پذیرش و اینا نزده بود، پرسیدم میتونم اسم شما رو توی sop بیارم؟ گفت آره مشکلی نداره. و امروزو باید بشینم حسابی رو sop کار کنم که معدلم و بکگراند نامرتبطمو بپوشونه. 


بعد من یادتونه گفته بودم جایزه ادبی مشهد شرکت کردم؟ برا شعر. (گفته بودم؟). از یه طرف اینستاگرامم رو حذف کرده م که درس بخونم. ولی دوستم که تو بخش روایت نگاری شرکت کرده بود، چند روز پیش گفت اسامی منتخبا اومده و اسمش تو منتخبا هست. منم هی منتظر بودم اسامی شعر هم بیاد گاهی با همین وب میرفتم نگاه میکردم. و دیروز یه اتفاقاتی افتاده بود که حالم خیلی بود. یهو نصف شب همون دوستم پیام داد گفت بیاااااا ببین اسمت هست *-* و فقط خدا میدونه چقد خوشحال شدم. امیدوارم حالا برنده هم بشم :)))) 


پاسپورتم هم به دستم رسید و دیگه میتونم آزمون دولینگومو بدم. 


استادی که گفته بودم سرمون کلاه گذاشته، حالا یه فایل "حفظ اسرار" هم فرستاده که امضا کنیم :/// چه رویی داری تو آخه؟ اول قرارداد ما رو بده، بعد حفظ اسرار بفرست! بعد از طرفی، من به سه تا ریکام نیاز دارم. یکی از کسایی که عمرمو پیششون تلف کردم خب همین بود، که گفته خودت بنویس بده من برات ارسال کنم :)) بعد یه استاد دیگه که بقیه عمرمو پیشش تلف کردم هم بهش ایمیل دادم و جوابمو نمیده :))) یه استاد دیگه ای هم که باهاش کار کردم تازه اومده و هنوز هیئت علمی نیست و ایمیل وابسته به دانشگاه نداره :)))) خدایا لطفا به این مورد هم رسیدگی شود! 



  • نورا

عاشق بودن شجاعت می‌خواست. تو نداشتی. ایستاده بودی پشت تپه‌ها و دست تکان می‌دادی. اگر به سمت تو می‌آمدم خوشحال می‌شدی؛ اما اگر نمی‌آمدم حاضر نبودی قدمی در این صحرای مین‌گذاری شده بگذاری. آدم این میدان نبودی.

امروز منتظر شدم، منتظر شدم دست تکان دهی، و با اولین علامت، از دور به تو شلیک کردم. باید از پشت تپه‌ها می‌رفتی. مرا ببخش که زخمی‌ات کرده‌ام. باور داشته باش، تیر خوردن برایت بهتر از کشته شدن بود. 


گفتی من نیتی نداشته‌ام. فقط دست تکان می‌دادم. کجای دست تکان دادن برای یک دوست بد است؟

گفتم تو هرگز یک زن نبوده‌ای، و نمیدانی قرار گرفتن در دره‌هایی که هیج دیدی به پشت کوه‌ها ندارد چه حسی دارد. از نظر تو یک دست است، اما از نظر من می‌تواند یک لشکر باشد. 

گفتی سقوط در دره چه؟ درد ندارد؟ تو هم هرگز یک مردنبوده‌ای و نمیدانی نه شنیدن چقدر سخت است. 

گفتم زندگی سخت است. و عشق سرباز خط مقدم می‌طلبد، نه فرمانده پشت خط. 

گفتی خب اگر سرباز بشوم چه؟ تیرم نمیکنی؟

خندیدم. گفتم تو که فقط دست تکان میدادی؟ 

گفتی برای مثال می‌گویی. 

گفتم چرا. زخمی‌ات می‌کنم چون نمیخواهم کشته شوی. 



گفتی ما که غریبه نیستیم؟ 

گفتم نه. اما به قبل از این هم برنمیگردیم. 

پرسیدی چرا ؟

گفتم هردوی ما آسیب پذیرتر شده‌ایم. حقیقت این است من گلوله‌های زیادی در خشاب ندارم. و تو، خون زیادی از دست داده‌ای. 


عاشق بودن شجاعت میخواست. منکه فقط رهگذری در دره‌ها بودم، کاش برای دیگران کمی از قله‌ها پایین بیایی...

  • نورا
امروز صبح چشامو باز کردم و دیدم سه تا ایمیل جدید دارم. گفتم ای بابا حتما باز توییتر و اینستا و این خبرنامه هان. با همون چشمای خواب آلوده بازشون کردم و دیدم اااا یه استادی به ایمیلم ریپلای زده ! ( چشم قلبی ). گفته بود که علاقه مندیت هم راستای کارای ما هست، ولی گفتی SOP رو پیوست کردم، کو؟ بفرست برام میخوام بخونمش. منم رفتم چک کردم دیدم راست میگه پیوست نکردم. حالا نمیدونم یادم رفته یا واقعا نرسیده. خلاصه، براش فرستادم. و دوباره یه چندتایی ستاره تو دلم چشمک زدن. البته واقعا نمیدونم شانسم چقدره برای پذیرش، ولی همینکه جوابمو داده بود هم خوشحال شدم. 

از اون طرف، این استادی که تمام بهار و تابستان و پاییز باهاش کار میکردیم، قرار بود 20% از سهم فروش این آنزیمو به ما بده ( حالا اینکه چجوری حساب میکنن بماند، ولی حدوداً نفری بیست سی میلیون حداقل بهمون می رسید). حالا! بعد از اینکه کارا تموم شده و دیگه نزدیکه که بفروشه، گفته نه من با بقیه هیئت مدیره صحبت کردم گفتن ساعتی با شما حساب کنم. درصد نمیتونیم بهتون بدیم. ساعتی 18 تومن :/ هیچی دیگه، موندیم تو گل، نه میتونیم ازش شکایت کنیم و نه دستمون به جایی بنده. هرچند همونم به نظر من بهمون در نهایت نمیده و میخواد مثلا دو سال بعد صد تومن بریزه به حسابمون بگه دستتون درد نکنه! 
البته ما هم شاید در پاسخ به این اقدام ناجوانمردانه یه پاتک بهش بزنیم :)))) خدایا 

اما پاسپورت! یکی از اقوام ما که خونه شون تهرانه دانشجوی همونجاست، قضیه ی پاسپورتو میدونست، ولی خب بهش اجازه نمیدادن خودش بره داخل دیگه. حالا دیروز گفت استادش یه دانشجویی داره که ساکن خوابگاهه. با خانومه صحبت کرده بوده و اونم قبول کرده که بره پاسپورت منو برداره. امروز من دوباره زنگ زدم سرپرستی، گفت باشه بهش بگو بیاد پیش من، یه رضایت نامه هم بنویس که این با مسئولیت خودمه، خلاصه، رفته و پاسپورت هم خداروشکر همونجایی که آدرس داده بودم بوده ( ببینین چه دختر منظمی هستم D: ) و اونم انشالله تا آخر هفته به دستم میرسه. 


این قسمت هم با هنرمندی حسنا و کارگردانی خداوند متعال به پایان رسید
منتظر قسمت های بعدی سریال باشید . . . 


  • نورا

بعد از اینکه دیروز بخاطر معدلم نشستم و گریه کردم، حس کردم خب دیگه همینیه که هست. جیک جیک مستونت بود فکر زمستونت نبود؟ و بالاخره قبول کردم که پلن بی رو هم توی ذهنم فعال کنم؛ موندن برای ارشد. بعد از اینکه یکم فکر کردم و احتمالات رو سنجیدم که اینجا با چه استادی میتونم کار کنم و موضوعمو چجوری میتونم به خوردشون بدم، یکم خیالم راحت شد. 

به چند تا دانشگاه در مورد تعویق آیلتس ایمیل دادم و پرسیدم آیا ممکنه نمره رو دیرتر بفرستم یا نه، که همه گفته بودن نه! ولی بیشترشون گفته بودن به جاش میتونی دولینگو امتحان بدی. این شد که دیشب دولینگو رو هم ثبت نام کردم (49 دلار!) البته به یکی از اقوام که کانادا هست گفتم و برام واریز کرد که من از اینجا باز براش پول میریزم( که شد 1300). اینکه قیمتا رو مینویسم میخوام سالها بعد یادم بمونه و بتونم باهاش نرخ تورمو محاسبه کنم :)))) 

این ماه حسابی خانواده تحت فشار قرار گرفتن با این خرجا. و اگه از استادی جواب نگیرم هیچ دانشگاهی اپلای نمیکنم، جز اونایی که اپلیکیشن فی نمیخوان. چون واقعیت اینه که رشته من برا اونچیزی که میخوام نامرتبطه و میدونم کلی متقاضی خوب با معدل بالا و پیش زمینه عالی پشت درن، اونوقت چرا باید ریسک کنن و منو انتخاب کنن؟ 

هرچی بزرگتر میشم نگرانیا بیشتر میشن. حالا باید به فکر مقاله هم باشم. فارغ از اینکه برم یا نرم باید تا سال بعد یه مقاله سابمیت کرده باشم و این یعنی باید الان شروع کنم. چند تا استاد محتمل در نظر دارم و امروز به یکیشون ایمیل دادم که در مورد موضوع با هم صحبت کنیم. استادیه که همین ترم باهاش درس داریم و بهم گفته توی اسکایپ میتونیم صحبت کنیم.

یکم آروم ترم و یکم خیالم راحت تره. دیروز استخاره  کردم (البته فک کنم به اینکار نمیگن استخاره ) و این آیه دلمو روشن کرد : 


(موسی خطاب به خدا ) : رب انی لما انزلت الیّ من خیر فقیر ، پروردگارا من به هر خیری که تو بر من بفرستی نیازمندم


خدایا، منم همینی موسی سفارش داد :)))) 



  • نورا
از دیروز که فهمیدم GPA دوستم چقدر از من بالاتره بغض مونده تو گلوم. دلم نمیخواد هیچکس باهام حرف بزنه یا ازم تعریف کنه. دلم نمیخواد کسی بهم امید بده. دوست داشتم بیام و همه چیو ببندم و برم درس لعنتیمو بخونم. از اینهمه سر و صدا برای هیچی متنفرم. در نهایت اونان که در سکوت جلو میرن و من همچنان دست و پا میزنم. میدونم دیگه نمیشه امیدی داشت. دارم به ادامه‌ی ارشد همینجا و موضوع جدیدم فکر میکنم. کاش آزمون زبان ثبت نام نکرده بودم.
  • نورا

باید اسم وبلاگمو بذارم ماجراهای من و درسام :))) 

حالا ببینید باز چی شد! کل آزمون زبانهای آذر معلق شد. و اولین آزمون بعد از اون میفته ۱۶ ژانویه ( ۲۷ دی ). جدای از اینکه اون زمان خیلی زمان شلوغیه برا من، چون وسط امتحانای ترمه؛ نصف ددلاین‌ها هم رد شده تا اون روز! 

حالا به چندتا دانشگاهی که ددلاینشون ۱۵ ژانویه بود ایمیل دادم و پرسیدم ممکنه دیرتر نمره زبانو بفرستم یا نه، ولی نمیدونم پاسخشون چیه. چون یه مشکل بین المللی نیست، فقط مشکل ایرانه. 


از یه طرف البته خوشحالم یکم، چون برا مشکل پاسپورتم فرصت بیشتری دارم و برای خوندن هم همینطور. نه اینکه با خیال راحت بخونم، ولی میتونم نمره بالاتری بگیرم. 


آه چقد ولی حسرت میخورم. حسرت اینکه روزایی آدم درس میخونه و درگیر دانشگاه و حواشیه، هیچ وقت فکر نمیکنه یه روزی ممکنه به چه چیزایی نیازمند باشه. به یه نیم نمره بیشتر، به یه ریکام مرتبط، به یه جایزه‌ی تحصیلی، و خیلی چیزای دیگه. 

و چقدر من خودمو واقعاً شهرستانی حس میکنم در مقابل بعضی بچه‌ها که از روز اول دانشگاه میدونستن چار سال بعد چه خبره. 

  • نورا
آزمون زبان (آیلتس) برای 29 آذر ثبت نام کردم. به ددلاین های fall 2021 به سختی میرسم و بعضیا رو هم از دست میدم. نمیفهمم چطور شد که منی که از مهر دنبال استاد بودم حواسم به ددلاینا نبود. البته من توی دانشکده ها دچار اشتباه شدم و ددلاین کلی دانشگاه رو نگاه کرده بودم. بعد دیدم نه فلان دانشکده دو هفته جلوتره. خلاصه! روز ثبت نام ازم شماره پاسپورت میخواست، منم با خیال راحت فکر میکردم پاسپورتمو با خودم آوردم، گفتم حالا همون روز نگاه میکنم دیگه. 
شنبه خلاصه مامان پولو به حسابم ریخت ( 6 میلیون شده!!! ) و اومدم ثبت نام، هرچی میگردم پاسپورتمو پیدا نمیکنم. دیگه همونجوری ثبت نام کردم و به مرکز آزمون (ایرسافام) پیام دادم گفتم به پاسپورتم الان دسترسی ندارم، گفت که اشکال نداره فقط تا دو هفته قبل از ازمون حتما اسکنشو بارگیری کن تو سایت. 
حدسم این بود که تو خوابگاهه. نعنا ( هم اتاقیم) رفته تهران و خونه گرفته اونجا، بهش گفتم میتونی بری خوابگاه و برام پست کنی؟ گفت اصلا خوابگاه اجازه ورود نمیده. منم برا وسایل خودم رفتم بار اول اجازه داده بار دوم اجازه نداده. گفته دیگه باید بیای کامل تخلیه کنی. 
امروز بالاخره موفق شدم زنگ بزنم خوابگاه! ( یعنی از دیروز زنگ میزدم هی به اینور اونور پاسم میدادن، هی میگفت بعد از این شماره 2 رو بگیر، 2 رو میگرفتم باز خودش برمیداشت!!) گفتم بابا من هزار بار زنگ زدم دیگه، بعد گفت پس این شماره رو بگیر :/ خب از اول همینو بگو خواهر من! 
زنگ زدم و با مسئول خوابگاه حرف زدم. گفتم هم اتاقیم میاد برمیداره. خودم الان راه ها بسته ست نمیتونم بیام. پاسپورتمه نیاز دارم. بعد از چند دقیقه مشورت با بقیه آخرش گفت نه نمیشه نمیتونیم ریسک کنیم :((( 
دیگه موندم چیکار کنم. نه میتونم برم تهران، نه کسی میتونه بره اونجا، مامان میگه درخواست مفقودی بده، ولی اینترنت نگاه کردم گفته بود 20 روز تا 6 ماه طول میکشه بهت برسه پاسپورت. که 20 روز هم برا من دیره چه برسه 6 ماه! 
تنها امیدم اینه راه ها باز شه و خودمون بتونیم بریم تهران . . . 

+ من هنوزم فکر میکنم پاسپورتمو آوردم با خودم. ولی هرجا رو گشتم نبود :((( 

بعداً نوشت : به مامانم میگم اینجوری شده و باید صبر کنیم تا راه ها باز شه. میگه زنگ بزن یکی از مسئولای خوابگاه خب بره برداره، بعد عموت بره ازشون بگیره. تو که نمیتونی تو این کرونا بری و بیای. 

++ یعنی حتی به ذهنشونم خطور نمیکنه که با ماشین یه روز بریم تهران و وسایلمو بیاریم . . . 
+++ خیلی سعی میکنم خانواده خودمو با دوستام مقایسه نکنم ولی سخته گاهی . . . 
  • نورا

نه به اون روزای بی اتفاق نه به این روزای پر تلاطم :))) البته خداروشکر تلاطم‌ها در جهت مثبتن. امروز صبح اولین آزمون آزمایشی رو از کتاب ۱۱ کمبریج دادم. لیسنینگش خیلی خوب بود. یعنی من مثلاً msrt داده بودم از این تندتر حرف میزدن. اینا خیلی خوب و شمرده حرف میزدن. اما... ازونطرف توی رایتینگ و اسپیکینگ افتضاح بودم!! کتاب رایتینگ هم خریده بودم باید اونم شروع کنم و مشکلم تو اسپیکینگ لغات ضعیفمه. 


حالا! چه اتفاقاتی که تو گروه نیفتاده! ما یه گروه تلگرامی داریم، بچه‌ها از سالای خیلی قدیم ورودی بیوتک تا ورودی‌های جدید توش عضون. و البته نصف گروه هم کسایی‌ان که بیوتک میخونن ولی نه دانشگاه تهران، دانشگاهای دیگه. خلاصه! گفتم که رئیس گروهمون رفته، من قبلاً نوشته بودم استعفا داده، الان میگن چون رئیس پردیس عوض شده، اینو بیرون انداختن. حالا یه سری از بچه‌ها دارن امضا جمع میکنن که ازش حمایت کنن و نامه بدن به پردیس که ریاست ما تغییر نکنه. بعد من توی گروه گفتم میشه چند مورد از اقدامات مثبت ایشونو نام ببرید؟ همین. امروز اومدم دیدم توی گروه کلاسیمون بحثه. گفتن چرا اون گروه اینجوری شده، کی پشت این قضایاست، چرا با مخالفا اینجوری برخورد میکنن. منم رفتم چک کنم ببینم چی شده، دیدم ااا اصلاً منو از گروه بزرگه حذف کردن :/// 

یکی از بچه‌ها گفته بود بیاین به نشانه اعتراض ما هم ترک کنیم گروه بزرگه رو. من گفتم بابا ما کشورو ترک میکنیم کسی به هیچ جاش نیست، فکر میکنی گروه برا کسی مهمه؟ :))) 

خلاصه که این بود پایان داستان ما و بیوتک. 


آهان! تو کلاس ماشین لرنینگ، که از دیروز شروع شده، دو تا دانشجوی عراقی هم داریم. نمیدونم چچوری اومدن، ولی میخوام بگم خیلی خوب فارسی حرف میزنن، و توی همین یک سال فارسی رو یاد گرفتن. یعنی اولش استادمون به دختره گفت اگه نمیتونی فارسی حرف بزنی انگلیسی بگو،( با توجه به شناختش از ترم قبل). بعد دیدیم عین بلبل شروع کرد به فارسی حرف زدن. گفت نه دیگه یاد گرفتم. فقط نمیدونم چرا کلاً توی تلفظ مصوت کوتاه ءَ یکم مشکل دارن. مگه تو عراقی ءَ نداریم؟ 


اینم از اخبار! بعد دختر معمولی تو پست اخرش از تفاوت شرکت جدید و قبلی در معارفه‌های کوتاه و مفصل گفته بود( به ترتیب). ما هم بعضی استادامون مثلاً میان از یک ساعت و نیم کلاس، یک ساعت و ربع درباره برنامه‌هاشون برای این کورس توضیح میدن! حالا آخرشم من میدونم هیچ کدومش اجرایی نمیشه و میمونیم تو گل همه‌مون‌ها ! به جاش درس بده عزیزمن، نصف ترم رد شده :/// 


  • نورا

امروز رفتم کتابای کمبریدج آیلتس رو خریدم و باید تا آخر آذر آزمونو بدم که به ددلاینا برسم. اساتید مورد علاقه‌م رو هم بالاخره پیدا کردم. اولش میخواستم دوباره از لیسانس بخونم، ولی خب چون لیسانس داشتم بهشون ایمیل دادم و بهم گفتن نه نمیتونی برا لیسانس اقدام کنی. 

بعدش به یه دانشجوی ایرانی استاد ف پیام دادم و پرسیدم آیا دانشجو میخواد و فاندش چجوریه، گفت امسال سرش شلوغ شده مطمئن نیستم دانشجو بخواد، از بیوتک هم تا حالا دانشجو نگرفته، ولی بازم به خودش ایمیل بزن. ولی گفت نگران فاند نباش، به همه دانشجوهاش فول فاند میده اگه قبول کنه. 

و بالاخره امروز جرات کردم و به خود استاده پیام دادم و شرایطمو توضیح دادم. گفتم من پایه ریاضیم قوی نیست اندازه یه دانشجوی ریاضی، ولی به این فیلد علاقه دارم و فلان کورسای مرتبطو هم گذروندم و اینا. امییییدوارم بهم جواب بده. 

با اینکه خیلی کاراشو دوست دارم، تا حالا جرات نکرده‌م به خدا بگم خدایا اینو جور کن. چون واقعاً نمیشه فهمید اخلاقش چطوره، آیا برا ارشد سنگینه برام، از پسش بر میام و کلی چیز دیگه که آدم نمیتونه بفهمه چی به صلاحشه. 


فعلاً همینکه ایمیل زدنو شروع کردم خوشحالم. تا بقیه‌ش چی بشه ...

  • نورا
بایگانی
آخرین مطالب
آخرین نظرات
نویسندگان