فوق ماراتن

۸ مطلب در آذر ۱۳۹۹ ثبت شده است

آقا این پست دو تا قبلی رو همین تازگیا گذاشتم، و الان رفتم دوباره خوندمش دیدم ااا واقعا گره ها گشوده شده :))

اون استاد آمریکاییه بود؟ همون شب دیگه بهم باز ایمیل داد، گفت که واتس اپ بهم پیام بده زنگ بزنم بهت. پیام دادم و یه ده دقیقه ای صحبت کردیم. گفت که اولاً برای PhD اپلای کن، چون آمریکا اصلاً اینجوری نیست که لازم باشه حتما مستر گذرونده باشی، و دکترا هم دیگه فول فانده خیالت راحته. ولی گفت که یه کمیته قبل از اینکه اپلیکیشنا رو برا استادا بفرسته، یه سری مینیمم ها رو بررسی میکنه، من امسال تو کمیته نیستم و نمیدونم این مینیمم ها چی هستن. ولی روزمه تو دیدم، sopتو هم خوندم خیلی خوب نوشته بودی، کارمون تا حدی align هست. من پیشنهاد میکنم اپلای کنی. دیگه یکمم همینجوری صحبت کرد که چرا میخوای اصلا بری خارج، جای دیگه هم اپلای کردی یا نه، بعد گفت نوشته بودی پایتون بلدی چقدر کار کردی، و گفت مثلا دیدت چیه به پروژه دکترا و این حرفا. البته گفت این الان مصاحبه نیست، نمیخوام استرس بگیری، منم صادقانه جواب دادم و به طور کلی دوستانه بود رفتارش و گفت امیدوارم تو مصاحبه ببینمت. و همونشب اپلای کردم و دو میلیون و چهارصد ناقابل هم پول اپ فی شد. امیدوارم حروم نشه پوله! 


یه چیزی هم در پرانتز بگم، من موقعی که میخواستم انتخاب رشته کنم، یکی از همکارای بابام گفت که دوست برادرزنش، دخترش بیوتک خونده و الان آمریکاست. بعد دیگه برادرزنش زنگ زده بود به همونا و برامون پرسیده بود که چجوریه و این حرفا. حالا میخوام بگم این استادی که باهاش الان حرف زدم، همون دختره ست. (فهمیدین انشالله؟ :))) فک کنم خیلی بد گفتم!) 


فقط تنها مشکلی که الان دارم نمره زبانمه، چون مهلت ارسال تمام مدارک 1 ژانویه ست و من 16 ژانویه تازه آزمونمه. دیگه باز به آفیسشون ایمیل دادم گفتم ایران همه ازمونا لغو شده، میتونم دولینگو بدم؟ یا پذیرش مشروط دارید؟ فعلا جوابمو نداده. این از گره اول!


بیاید اسم اون استادی که بعد از دو هفته جواب ایمیل داده بود و گفته بود بهم واتس اپ پیام بده رو هم بذاریم استاد رنا. خب من هنوز بهش پیام نداده م ولی دیگه امروز پیام میدم، چون حتی بخوام برم هم، باز یکسال اینجا علافم و بهتره یه کاری کنم تو این یه سال. 


بعد گره دوم که در کدم افتاده بود و حل نمیشد. کلا پاکش کردم از اول نوشتم و خدایا! باورم نمیشه! نه تنها مشکلم حل شد بلکه به سرعت نور هم میخونه!! بعد یکی از دوستام هست که بهش پیام میدم هر وقت سوال داشته باشم و ازون میپرسم ( چون تنها همکلاسی ایه که در حال حاضر میتونم ازش سوالامو بپرسم و با حوصله هم جوابمو میده). دیشب تو دلم گفتم خدایا چرا همیشه منم که از بقیه سوال میپرسم؟ یه بارم من از اونا بهتر باشم اونا از من بپرسن. بعد دیدم بلافاصله پیام اومد برام، در واقع یه پلات باید رسم میکردیم و من توش مشکل داشتم، قبلا ازش پرسیده بودم، پیام داد گفت پلات من این شده. گفتم اووو کجای کاری تو! مشکلم حل شده پلاتمم خوشگلتر از مال تو شده :)))) دیگه براش توضیح دادم که چیکار کردم. بعد دوباره گفت این کد من خیلیییی کنده، و گفتم منم همین مشکلو داشتم از += استفاده نکن تو کدت ترجیحاً. خلاصه که یه خورده احساس کردم نه بابا منم یه چیزایی بلدم :)))) 


خلاصه که دم پرودگار گرم. هوامونو داشته باش چونکه تو این روزگار قمر اندر عقرب فقط تو رو داریم. 

  • نورا

از ابتدای کرونا تا امروز، دانشگاه تهران 21 استاد خودش رو از دست داده که در این سالها به نظر من کاملاً بی سابقه بوده. هرچند بعضیشون از اساتید پیشکسوت و بازنشسته بودند، باز هم جای تاسف بسیار داره. اسامیشون رو اینجا آوردم که اگه دوست داشتید برای شادی روحشون یه فاتحه بخونید :) و اسمشون رو هم اگه خواستید سرچ کنید که ببینید هر کدومشون چه نقشی داشتند در رشته خودشون. 



1. اسماعیل یزدی - دندانپزشکی

2. مسعود سلطانی - مهندسی برق

3. غلامحسین نادری - پزشکی

4. حسین زمردیان - ژئوفیزیک

5. رامز وقار - متالورژی

6. مهدی طالب - علوم اجتماعی 

7. مسعود گلزاری - باستان شناسی

8. بدرالزمان قریب - زبان شناسی

9. جمشید جداری عیوضی - جغرافیا

10. طوبی کرمانی - فلسفه

11. سید محسن حبیبی - شهرسازی

12. صادق ملک شهمیرزادی - باستان شناسی

13. غلامعباس توسلی - علوم اجتماعی

14. ابراهیم قاسمی نژاد - زمین شناسی 

15. مجید صادق آذر - مهندسی عمران 

16. مهدی وصفی مرندی - دامپزشکی 

17. جواد اژه ای - روانشناسی

18. اصغر آقامحمدی - پزشکی 

19. روح الله عالمی - ادبیات

20. داوود فیرحی - حقوق 

21. حمید کهرام - مهندسی علوم دامی (فیزیولوژی)


  • نورا

خب بذارین اخبار رو فهرست وار بگم.

به یه استادی پیام دادم که بیا با هم کار کنیم. یعنی این ترم باهاش یه درسی هم داریم. بعد از دو هفته زنگ زد بهم گفت که یادش رفته بوده. بعد یکم حرف زدیم و من موضوع مد نظرمو گفتم. گفت خوبه برام بفرست مقاله هاشو. ( چون خودش فیلدش ریاضیاتیه، گفت من نمیفهمم چی میگی، فقط یه چیزی بفرست من بفهمم). منم یه پروپوزال-طور براش نوشتم و فرستادم. گفت خیلی خوبه و اینا، ولی مثلا باید ببینیم چقد دیتا داریم، کنترل منفیمون چیه و خلاصه صحبتای تکنیکال. دیگه باز من رفتم چندتا مقاله دیگه خوندم، بهش گفتم اگه بخوایم اینو مقاله کنیم، با کار کامیپوتری صرف نمیشه، باید یه کار ازمایشگاهی هم کنارش بکنیم. گفت پس برو با فلان استادتون هم مشورت کن، ببین چی میگه. من به اون استاده باز پیام دادم و صحبت کردیم، که دیگه منتفی شد. گفت ما که اصلا تجهیزاتشو نداریم و کلا هم مسئله خیلی بنیادیه، تو ایران دنبال کار بنیادی نباش. ولی گفت فلان استاد داره رو یه موضوع مشابه کار میکنه، میخوای با اون یه ارتباط بگیر. من دیگه رفتم چندتا از مقاله هاشو خوندم و دیدم بد هم نیست کاراش، بهش ایمیل دادم چند روز پیش. اینو تا اینجا داشته باشید. 


یکی از مزیتای کرونا برا ما این بوده که یه سری استاد مدعو از اقصی نقاط جهان داریم :))) دیروز هم یه استادی از امریکا داشتیم. این تازه سه ماهه که ازمایشگاه خودشو داره و کارش هم مورد علاقه من بود. من بعد از کلاس بهش ایمیل دادم چند تا سوال پرسیدم و گفتم که میدونم ددلاینا رد شده ولی ایا راهی برای پیوستن به ازمایشگاهتون وجود نداره؟ اونم جوابمو داده و گفته که فلان پروگرم مهلتش رد شده، ولی اون یکی دیگه مهلت داره تا فردا!! و استاد محور هم هست. اگه تصمیم گرفتی اپلای کنی بهم بگو که ببینیم مناسب هم هستیم یا نه. منم اپلیکیشن فرم رو پر کردم ( به جز قسمت پرداختش) و بهش ایمیل دادم گفتم که من پر کردم ولی اگه میشه قبل از ددلاین یه صحبتی کنیم در مورد یه سری مسائل. 


حالا! اون استاد بالاییه بود گفتم، واستاده جواب نداده نداده، عدل امروز پیام داده که لطفا واتس اپ بهم پیام بده تا بیشتر صحبت کنیم. من دیگه فعلا نادیده ش گرفتم، گفتم اول ببینم این امریکاییه چی میشه، بعد بیام سراغ تو :))) حالا اینم همین الان پیام داد که نه وقت میتینگ گذاشتن ندارم امروز، ولی هر سوالی داشتی بپرس. منم دیگه بحث رو به فاند کشوندم. تا ببینیم چی میشه. 


ازونطرف هم کدم گیر داشت هی ارور میداد، اخرش به استاد درسمون پیام دادم گفتم بابا من اینو هرکاری میکنم کار نمیکنه. گفت فلان کارو کن گفتم کرده م ، گفت کدتو بفرست ببینم چیکار کردی. کدمو فرستادم و کلی دعوام کرد گفت این چیه هی ایف ایف فور فور نوشتی، معلومه نمیشه دیباگش کرد. برو تمیزش کن ://// 


دیگه نمیدونم چیکار کنم . . . خدایا! باز همه چی به هم گره خورده. لطفاً گره های زندگی ما رو آنتتگل کن :)) 


++ نیاید بگید چرا هی انگلیسیا رو میریزی تو فارسیا، تا آزمون زیانمو نداده م مغزم کار نمیکنه. 

  • نورا

دو تا پست قدیمی از میهن بلاگ - احساس میکنم از یه سایت خارجی ترجمه شون کردم اما متاسفانه منبع نذاشتم! و خودمم نمیدونم از کجا اینا رو نوشته م. 




1. چه کاری را "حتماً باید" انجام دهید؟


اول از همه باید لیستی از این کارها تهیه کنید. ممکن است فکر کنید این کارها هرگز یادتان نمی رود اما تجربه نشان داده است که گاهی کارهای مهم تا لحظه آخر رها می شوند، و درنهایت کار بی کیفیت و عجولانه ای انجام می دهند که نمره ی پایینی به همراه دارد.

2. برنامه زمانی بریزید

ممکن است این برنامه یک کاغذ ساده روی یخچال باشد، یک دفتر برنامه ریزی یا یک تقویم روی گوشی، از ابزاری استفاده کنید که بیشترین کارایی را برای شما دارد. نرم افزارهای مختلفی نیز برای این کار وجود دارد. برای برنامه ریزی روزانه وقت مشخصی بگذارید، مثلا شب قبل یا اول صبح. برای معاشرت و تفریح هم وقت بگذارید. برای خواب هم همینطور!! 

3. انعطاف پذیر باشید ولی واقع گرا 

معمولاٌ کارها زمان بیشتری از وقت تعیین شده می گیرند ، بنابراین کمی زمان برای جبران باقی بگذارید. یک دانشجوی تمام وقت حدود 30 ساعت در هفته سر کلاس است ، اگر روزانه 8 ساعت هم برای خواب بگذاریم در هفته می شود 56 ساعت خواب ، اگر روزانه 5 ساعت هم صرف غذا و نماز شود 47 ساعت در هفته دارید که خیلی خوب می توانید از آن بهره ببرید!!

4. برای برنامه ریزی هم زمان بگذارید

برای برنامه ریزی و اصلاح آن هم باید فکر کنید و وقت بگذارید. 
یکی از روش های موثر قبل از تحقیق این است که لیستی از چیزهایی که باید در موردشان تحقیق کنید در بیاورید.

5.از اتلاف وقت و بیهوده گذرانی پرهیز کنید

فکر کنید چه مکانی و چه موقعی بیشترین تمرکز را داشتید برای درس خواندن؟ چه موقعی کمترین ؟ آیا راهی هست که درس خواندن را برای خود مفرح کنید؟ 
به خاطر بسپارید ، آنچه که برای دیگران جواب می دهد ممکن است برای شما ازار دهنده باشد، راه خود را پیدا کنید.

6.ورزش کنید تا ذهنتان آرام شود

ورزش همان کاری را با مغز شما می کند که خواب انجام می دهد. می تواند تمرکز شما را بالا ببرد، آشفتگی ذهنتان را از بین ببرد و قدرت مغزتان را افزایش دهد. اگر تازه می خواهید ورزش را شروع کنید با روزی 10 دقیقه دویدن آغاز کنید و کم کم زمان ان را افزایش دهید.

7.آیا برنامه شما موفق بوده است؟

دائما خود و برنامه تان را ارزیابی کنید. هر جا لازم است تغییر ایجاد کنید. قطع امید نکنید. با دوستان و خانواده خود نیز مشورت کنید! 


----
آغاز ترم به خودت قول می دهی که این ترم همه چیز عالی خواهد بود و زندگی ات را عوض خواهی کرد اما در پایان ترم باز هم به اوضاع گذشته دچار می شوی و نمی دانی تمام این مدت چرا درس نخوانده ای! 

آمار ها نشان می دهد تنها 8% از قول های اول سال در نهایت به انجام می رسند ، اما ما همچنان روی قول های انجام نداده ی خود به همان روش قبل پافشاری می کنیم. یک پاسخ این است که همه ی ما بیهوده گذران های دائمی هستیم! گمان میکنیم آینده ظرفیت انجام هر کاری و هر تغییری را دارد. یک تحقیق 3000 کلمه ای صبح جمعه؟ آسونه! پیاده روی هر روز عصر؟ چرا که نه! نخوردن نوشابه تا آخر عمر ؟ اینکه چیزی نیست! اما در نهایت مغز ما اینگونه پاسخ می دهد ، وقت گرفتن از استاد برای تحقیق راحت تره ، یه چرت عصرانه خیلی از پیاده روی بهتره، این یه بار نوشابه که چیزی نمیشه حالا ! و در نهایت دوباره همه چیز به آینده موکول می شود!! 

جالب است که همان سیستم ذهنی که باعث می شود اول سال به خود قول های آنچنانی بدهیم ( آینده ی پر ظرفیت ) ، همان هم باعث می شود که وقتمان را تلف کنیم ( آینده ی پر ظرفیت )!!

چگونه به بیهوده گذرانی خاتمه دهیم؟ ( به طور علمی!)

راه حل اولیه این است که با نیازهای فطری و آنی لذت جویانه خود مقابله کنید. در کتاب «آنچه ثابت می کند شما باهوش نیستید» ، دیوید مکرنی در مورد راه های مقابله با اتلاف وقت می گوید: «در کشمکش بین بایستن و خواستن برخی مردم به نکته ای اساسی دست یافته اند، خواستن هرگز کوتاه نمی آید! اتلاف وقت تماماً زمانی است که ما خواستن برا بایستن مقدم می داریم زیرا وقتی وسوسه می شویم برنامه ای برای آن زمان ها نداریم. شما حقیقتاً در پیش بینی وضعیت روحی آینده ی خود ناتوان هستید. علاوه بر این، شما در انتخاب حالا و بعد هم ناتوانید.» این میزان فهم از ناتوانی ما انسان ها در مقابله با اتلاف وقت بسیار مفید است. 

در یک مطالعه ی صورت گرفته در سال 2002 توسط دان آریلی و کلاوس ورتنبروخ به دانش آموزان سه کلاس سه تکلیف داده شد تا در مدت 3 هفته انجامش دهند. کلاس آ باید هر سه مقاله را در پایان هفته سوم باهم تحویل می داد ، کلاس ب می توانست 3 زمان معین برای تحویل هر یک از مقاله ها معلوم می کرد ولی زمان ها پس از تعیین دیگر قابل تغییر نبودند. کلاس د باید پایان هر هفته یک مقاله تحویل می داد. در نهایت معلوم شد کلاس د بهترین عملکرد را داشته است. بعد از آن کلاس ب دوم شد و کلاس آ ضعیف ترین عملکرد را داشت.

این آزمایش نشان می دهد که اگرچه منطق حکم می کند بیشترین فرصت برای بهترین مقاله داده شود، ولی این در واقع انتخاب خوبی نیست چون عملاً دانش آموزان از تمام وقتشان استفاده نمی کنند.بیشترین دانش آموزان کلاس ب از فواید تقسیم بازه های زمانی یکسان آگاه بودند چرا که می دانستند وقت را هدر می دهند اما نمره ی کلی پایین آمد به دلیل اینکه دانش آموزانی هم بودند که دوست داشتند همه چیز را به دقایق اخر موکول کنند. آنها کسانی بودند که نسبت به اتلاف وقت خودآگاهی نداشتند و با اعتماد به نفس فکر می کردند می توانند وقت خود را تنظیم کنند.

چطور از اتلاف وقت جلوگیری کنیم؟ به دنیا بگو

یکی از راه های پایبند شدن به آنچه قرار است انجام دهید این است که به افراد مختلف بگویید قرار است چه کاری انجام دهید و تا کی انجامش می دهید. ایده ای که پشت این راه نهفته است این است که شما پایبندی خود را حفظ می کنید چون نمی خواهید دیگران به شما بی اعتماد شوند و خجالت زده شوید. البته این به شرطی است که شما روراست باشید چون در نهایت شاید فقط خود شما بفهمید واقعاً چه کرده اید! 

مهارتهای مدیریت زمان : در بازه های زمانی به خود جایزه بدهید

اگر می خواهید از اتلاف وقت جلوگیری کنید ، در واقع باید زمان خود را مدیریت کنید. یکی از روش ها جایزه دادن به خود در فاصله های مشخص است. بسیاری از دانش آموزان این راه را بسیار انگیزه دهنده یافته اند. جایزه می تواند هر چیزی باشد که شما را کمی سرحال بیاورد و نیازی نیست بر خلاف اهداف رژیمیتان باشد! یک لیوان چای، یک انیمیشن 5 دقیقه ای، یا چند دقیقه تلفن زدن به یکی از دوستانتان! 

شاید هم برای نوشتن هر 100 کلمه از مقاله نیاز به دیدن تصویر یک گربه ی ملوس دارید!! (در سایت ریتن کیتن ) یا یک انگیزه ی سیاه تر در سایت نوشتن یا مرگ؟ گذاشتن علامت های کوچک تا وقتی به آن قسمت برسید، و کلی ایده های دیگر برای این جایزه های کوچک وجود دارد.

روش پومودورو

این هم یکی از روش های مدیریت زمان است که 5 اصل اساسی دارد:
1. یک کار را معین کنید.
2. تایمر را روی زمان مشخصی بگذارید. مثلا 25 دقیقه یا زمانی که بتوان در آن کار را انجام داد.
3.تا زمانی که تایمر زنگ بخورد روی کارتان تمرکز کنید (فقط!!)
4.یک استراحت کوتاه به خود بدهید (5  دقیقه)
5.پس از 4 دوره پومودوری که انجام دادید (مثلا 4 تا 25 دقیقه) زمان استراحت را 30 دقیقه افزایش دهید.

پیمان یولیسس : خود را به دکل ببندید

داستان ادیسه را به خاطر دارید؟ در قسمت پیمان یولیسس، ادیسه خود را به یک دکل می بندد چرا که می داند نمی تواند در برابر ترانه ی سیرن مقاومت کند. این داستان به ما نشان می دهد که ما هم می توانیم با شناخت ضعف هایمان و آماده شدن برای رویارویی با آنها خود را به کاری که قرار است انجام دهیم پایبند کنیم. این شناخت از خود گاهی فراشناخت نامیده می شود و هرچه بزرگتر می شویم در آن مهارت بیشتری پیدا می کنیم.

در نهایت، برای اینکه از اتلاف وقت جلوگیری کنیم گاهی باید گام های سختی برداریم، با ضعف های خود روبرو شوید و سعی کنید این حس وسوسه را از خود دور کنید، حالا تایمر را تنظیم کنید، جایزه خود را معلوم کنید و روی کارتان تمرکز کنید و به خودتان و دیگران بگویید که واقعا قصد دارید این کار را انجام دهید...






  • نورا

دیروز صبح بر خلاف همیشه نصف شب بیدار بودم و دیدم یه ایمیل اومد برام! اولش اصلا دقت نکردم به عنوانش، بعد باز کردم دیدم نوشته با درخواست شما برای waive کردن اپ فی موافقت شده *-* در واقع یه استادی بود که گفته بود بهم ایمیل بدین اگه صلاحیتشو داشته باشین (؟) براتون اپ فی رو پرداخت میکنم. بعد من فرم اپلایو پر کردم و بهش ایمیل دادم که این رمز و نام کاربریمه، میتونی پرداخت کنی. ( یعنی خودش اینجوری گفته بود). بعد دیگه خوابیدم صبح دیدم ایمیل داده من نمیتونم پرداخت کنم اینجا گزینه پرداخت انلاین نداره و فکر کنم چون دانشجوی ایرانی هستی کلا برا همه ایرانیا ویو میشه خودبخود. من سایت دانشگاه رو چک کردم دیدم بله نوشته برای ایرانیا ویو میشه ولی مهلتش تا 1 دسامبر بوده. یعنی فکر کنید مثلا من اگه مثل همیشه بیدار میشدم اصلا نمیدیدم ایمیلو و مهلتشم رد میشد ( به ساعت اونا). 

خلاصهههه! ولی چون حرفی از پذیرش و اینا نزده بود، پرسیدم میتونم اسم شما رو توی sop بیارم؟ گفت آره مشکلی نداره. و امروزو باید بشینم حسابی رو sop کار کنم که معدلم و بکگراند نامرتبطمو بپوشونه. 


بعد من یادتونه گفته بودم جایزه ادبی مشهد شرکت کردم؟ برا شعر. (گفته بودم؟). از یه طرف اینستاگرامم رو حذف کرده م که درس بخونم. ولی دوستم که تو بخش روایت نگاری شرکت کرده بود، چند روز پیش گفت اسامی منتخبا اومده و اسمش تو منتخبا هست. منم هی منتظر بودم اسامی شعر هم بیاد گاهی با همین وب میرفتم نگاه میکردم. و دیروز یه اتفاقاتی افتاده بود که حالم خیلی بود. یهو نصف شب همون دوستم پیام داد گفت بیاااااا ببین اسمت هست *-* و فقط خدا میدونه چقد خوشحال شدم. امیدوارم حالا برنده هم بشم :)))) 


پاسپورتم هم به دستم رسید و دیگه میتونم آزمون دولینگومو بدم. 


استادی که گفته بودم سرمون کلاه گذاشته، حالا یه فایل "حفظ اسرار" هم فرستاده که امضا کنیم :/// چه رویی داری تو آخه؟ اول قرارداد ما رو بده، بعد حفظ اسرار بفرست! بعد از طرفی، من به سه تا ریکام نیاز دارم. یکی از کسایی که عمرمو پیششون تلف کردم خب همین بود، که گفته خودت بنویس بده من برات ارسال کنم :)) بعد یه استاد دیگه که بقیه عمرمو پیشش تلف کردم هم بهش ایمیل دادم و جوابمو نمیده :))) یه استاد دیگه ای هم که باهاش کار کردم تازه اومده و هنوز هیئت علمی نیست و ایمیل وابسته به دانشگاه نداره :)))) خدایا لطفا به این مورد هم رسیدگی شود! 



  • نورا

عاشق بودن شجاعت می‌خواست. تو نداشتی. ایستاده بودی پشت تپه‌ها و دست تکان می‌دادی. اگر به سمت تو می‌آمدم خوشحال می‌شدی؛ اما اگر نمی‌آمدم حاضر نبودی قدمی در این صحرای مین‌گذاری شده بگذاری. آدم این میدان نبودی.

امروز منتظر شدم، منتظر شدم دست تکان دهی، و با اولین علامت، از دور به تو شلیک کردم. باید از پشت تپه‌ها می‌رفتی. مرا ببخش که زخمی‌ات کرده‌ام. باور داشته باش، تیر خوردن برایت بهتر از کشته شدن بود. 


گفتی من نیتی نداشته‌ام. فقط دست تکان می‌دادم. کجای دست تکان دادن برای یک دوست بد است؟

گفتم تو هرگز یک زن نبوده‌ای، و نمیدانی قرار گرفتن در دره‌هایی که هیج دیدی به پشت کوه‌ها ندارد چه حسی دارد. از نظر تو یک دست است، اما از نظر من می‌تواند یک لشکر باشد. 

گفتی سقوط در دره چه؟ درد ندارد؟ تو هم هرگز یک مردنبوده‌ای و نمیدانی نه شنیدن چقدر سخت است. 

گفتم زندگی سخت است. و عشق سرباز خط مقدم می‌طلبد، نه فرمانده پشت خط. 

گفتی خب اگر سرباز بشوم چه؟ تیرم نمیکنی؟

خندیدم. گفتم تو که فقط دست تکان میدادی؟ 

گفتی برای مثال می‌گویی. 

گفتم چرا. زخمی‌ات می‌کنم چون نمیخواهم کشته شوی. 



گفتی ما که غریبه نیستیم؟ 

گفتم نه. اما به قبل از این هم برنمیگردیم. 

پرسیدی چرا ؟

گفتم هردوی ما آسیب پذیرتر شده‌ایم. حقیقت این است من گلوله‌های زیادی در خشاب ندارم. و تو، خون زیادی از دست داده‌ای. 


عاشق بودن شجاعت میخواست. منکه فقط رهگذری در دره‌ها بودم، کاش برای دیگران کمی از قله‌ها پایین بیایی...

  • نورا
امروز صبح چشامو باز کردم و دیدم سه تا ایمیل جدید دارم. گفتم ای بابا حتما باز توییتر و اینستا و این خبرنامه هان. با همون چشمای خواب آلوده بازشون کردم و دیدم اااا یه استادی به ایمیلم ریپلای زده ! ( چشم قلبی ). گفته بود که علاقه مندیت هم راستای کارای ما هست، ولی گفتی SOP رو پیوست کردم، کو؟ بفرست برام میخوام بخونمش. منم رفتم چک کردم دیدم راست میگه پیوست نکردم. حالا نمیدونم یادم رفته یا واقعا نرسیده. خلاصه، براش فرستادم. و دوباره یه چندتایی ستاره تو دلم چشمک زدن. البته واقعا نمیدونم شانسم چقدره برای پذیرش، ولی همینکه جوابمو داده بود هم خوشحال شدم. 

از اون طرف، این استادی که تمام بهار و تابستان و پاییز باهاش کار میکردیم، قرار بود 20% از سهم فروش این آنزیمو به ما بده ( حالا اینکه چجوری حساب میکنن بماند، ولی حدوداً نفری بیست سی میلیون حداقل بهمون می رسید). حالا! بعد از اینکه کارا تموم شده و دیگه نزدیکه که بفروشه، گفته نه من با بقیه هیئت مدیره صحبت کردم گفتن ساعتی با شما حساب کنم. درصد نمیتونیم بهتون بدیم. ساعتی 18 تومن :/ هیچی دیگه، موندیم تو گل، نه میتونیم ازش شکایت کنیم و نه دستمون به جایی بنده. هرچند همونم به نظر من بهمون در نهایت نمیده و میخواد مثلا دو سال بعد صد تومن بریزه به حسابمون بگه دستتون درد نکنه! 
البته ما هم شاید در پاسخ به این اقدام ناجوانمردانه یه پاتک بهش بزنیم :)))) خدایا 

اما پاسپورت! یکی از اقوام ما که خونه شون تهرانه دانشجوی همونجاست، قضیه ی پاسپورتو میدونست، ولی خب بهش اجازه نمیدادن خودش بره داخل دیگه. حالا دیروز گفت استادش یه دانشجویی داره که ساکن خوابگاهه. با خانومه صحبت کرده بوده و اونم قبول کرده که بره پاسپورت منو برداره. امروز من دوباره زنگ زدم سرپرستی، گفت باشه بهش بگو بیاد پیش من، یه رضایت نامه هم بنویس که این با مسئولیت خودمه، خلاصه، رفته و پاسپورت هم خداروشکر همونجایی که آدرس داده بودم بوده ( ببینین چه دختر منظمی هستم D: ) و اونم انشالله تا آخر هفته به دستم میرسه. 


این قسمت هم با هنرمندی حسنا و کارگردانی خداوند متعال به پایان رسید
منتظر قسمت های بعدی سریال باشید . . . 


  • نورا

بعد از اینکه دیروز بخاطر معدلم نشستم و گریه کردم، حس کردم خب دیگه همینیه که هست. جیک جیک مستونت بود فکر زمستونت نبود؟ و بالاخره قبول کردم که پلن بی رو هم توی ذهنم فعال کنم؛ موندن برای ارشد. بعد از اینکه یکم فکر کردم و احتمالات رو سنجیدم که اینجا با چه استادی میتونم کار کنم و موضوعمو چجوری میتونم به خوردشون بدم، یکم خیالم راحت شد. 

به چند تا دانشگاه در مورد تعویق آیلتس ایمیل دادم و پرسیدم آیا ممکنه نمره رو دیرتر بفرستم یا نه، که همه گفته بودن نه! ولی بیشترشون گفته بودن به جاش میتونی دولینگو امتحان بدی. این شد که دیشب دولینگو رو هم ثبت نام کردم (49 دلار!) البته به یکی از اقوام که کانادا هست گفتم و برام واریز کرد که من از اینجا باز براش پول میریزم( که شد 1300). اینکه قیمتا رو مینویسم میخوام سالها بعد یادم بمونه و بتونم باهاش نرخ تورمو محاسبه کنم :)))) 

این ماه حسابی خانواده تحت فشار قرار گرفتن با این خرجا. و اگه از استادی جواب نگیرم هیچ دانشگاهی اپلای نمیکنم، جز اونایی که اپلیکیشن فی نمیخوان. چون واقعیت اینه که رشته من برا اونچیزی که میخوام نامرتبطه و میدونم کلی متقاضی خوب با معدل بالا و پیش زمینه عالی پشت درن، اونوقت چرا باید ریسک کنن و منو انتخاب کنن؟ 

هرچی بزرگتر میشم نگرانیا بیشتر میشن. حالا باید به فکر مقاله هم باشم. فارغ از اینکه برم یا نرم باید تا سال بعد یه مقاله سابمیت کرده باشم و این یعنی باید الان شروع کنم. چند تا استاد محتمل در نظر دارم و امروز به یکیشون ایمیل دادم که در مورد موضوع با هم صحبت کنیم. استادیه که همین ترم باهاش درس داریم و بهم گفته توی اسکایپ میتونیم صحبت کنیم.

یکم آروم ترم و یکم خیالم راحت تره. دیروز استخاره  کردم (البته فک کنم به اینکار نمیگن استخاره ) و این آیه دلمو روشن کرد : 


(موسی خطاب به خدا ) : رب انی لما انزلت الیّ من خیر فقیر ، پروردگارا من به هر خیری که تو بر من بفرستی نیازمندم


خدایا، منم همینی موسی سفارش داد :)))) 



  • نورا
آخرین نظرات
نویسندگان