خبر کوتاه و جانکاه بود: وی مبتلا به مرض codependency است.
زبانههای آتش از آنجا شروع شد که طی مکالمات اخیر، شاخهی گل اشاره داشتند که "باید به خودت اعتماد کنی" و "بتونی تصویر بیرونی خودت رو بشناسی". فوقع ما وقع. وی کمر به همت بست که خودش را از نگاه دیگران بشناسد و متوجه باشد چه تصویری از خود به جهانیان ارائه میدهد.
ولی مشکل آنجا بود که وی به زودی متوجه شد حتی خودش تصویری از خودش ندارد. و "اصلاً من چه کسی هستم که تصویر من باشد؟". بنابراین شروع به جستوجو نمودن نمود که "از کجا بدانم چه کسی هستم" و یا حتی "آدمهای خوب چه صفاتی دارند؟" (چطور ممکن است این خانم چیزی جز «خوب» باشد؟ :دی در ادامه به این هم میرسیم.)
که خب الحمدلله یک سری افراد خیّر قبلاً لیستی از صفات انسانی در انگلیسی را تهیه کرده بودند. و در این لیست یک چیز توجه وی را جلب نمود: laid-back. چرا که همخانهای وی در مکالمهای به او گفته بود "این بیخیالیات گاهی آزاردهنده است" و شاخهی گل هم در گذشته گفته بود که ریلکسبودن و آهستهبودن وی میتواند در زندگی مشکلساز باشد. بنابراین گفتیم خب بیا از همینجا شروع کنیم. از یک نقطه که برایش دو شاهد موجود است.
بعد یک تست دادیم با عنوان laid-back, pragmatic or dramatic؟ و تست تشخیص داد که وی super pragmatic است. خب اینجا داستان بسیار جذاب شد. چون نشان میداد تصویری که من از خودم دارم (super pragmatic) با تصویری که دیگران از من دارند (laid back) متفاوت است.
این شد که دوباره به شاخهی گل رجوع کردیم که ببینیم این مسئله چطور ممکن است. آیا این انتظارات متفاوت است که موجب این تفاوت شده؟ یا آیا نشاندهندهی عدم شناخت وی از خود است؟ و راه و چاه چیست؟
شاخهی گل به نکتهای بسیار زیبا اشاره کرد. اولاً که گفت نظرش به ریلکس نزدیکتر است. گفت تو پذیرش زیادی داری و منعطف هستی که خوب است. ولی در بلندمدت میتواند آزاردهنده باشد. چرا که باعث میشود: ۱) حرفت را نزنی ۲)مسئولیتپذیریات خدشهدار شود. و مثالی عرضه داشت که بسیار مفید افتاد. گفت "باید بتوانی بگویی من الان نیمرو میخواهم، ولی حالا اگر پنیر هم شد بدخلقی نکنی". این آن تعادل بین assertive بودن و laid-back بودن است.
وی با لغات کلیدی جدید شروع به جستجو کرد و به یک پادکست در مورد افراد ریلکس برخورد که دقیقاً شرحی از وی بود و شرحی از مشکلات وی. بنابراین بیشتر جستجو کرد در مورد "ریلکس بودن در روابط" و به این مقاله برخورد که شرح داده بود چطور ریلکس بودن میتواند به روابط آسیب بزند و در این مقاله به یک نکتهی بسیار کلیدی اشاره شده بود و آن این بود که:
اینطور نیست که امروز بفهمید ریلکس هستید و فردا تصمیم بگیرید اینطور نباشد. ریلکس بودن ریشه در مشکلات عمیقتری دارد، و ممکن از در فرزندانی دیده شود که به آنها آموزش داده شده تنها زمانی دوستداشتنی هستند که بچههای "خوب"ی باشند، و تنها زمانی باارزشند که به دیگران کمک کنند، به زبان دیگر: codependency.
وی در این لحظه از هوش رفت و دامن از دست بداد و یاران از یاد برد و فریاد سر داد که آیا تمام مدت تمام مشکل این بوده؟ ولی چون PPD هنوز در زمینه هست، رفت و بیشتر جستجو کرد تا آنکه مطمئن شد بله؛ متأسفانه وی مبتلا به مرض codependency است.
این پادکست نیز بسیار مفید افتاد. هم در اینکه نشانهها را به وضوح شرح میدهد برای تشخیص. و هم اینکه تاکید میکند راهش این نیست بنشینید در وبلاگتان شرح دهید "چگونه پدر مادرم از من فردی codependent ساختند" و "من چگونه قربانی زندگی در این دنیای نابرابر شدم". بلکه راهش فقط این است که بپذیرید و بعد کمکم زندگیتان را تغییر دهید. نشانگان را برطرف کنید. و چند مثال خیلی خوب هم میزند.
نکته: codependency ربطی به مستقل بودن ندارد. ممکن است فردی (اشاره نمیکنم چه کسی) بسیار هم مستقل و قدرتمند و این حرفها باشد. اما همچنان ارزشمند بودنش را در کمک کردن به دیگران ببیند یا نداند رنگ مورد علاقهاش چه رنگی است یا همهی تصمیمها را به دیگران بسپرد تا جایی که فردی ریلکس شود. در عین اینکه مستقل است.
نکته ۲: در واقع یک چیزی داریم به اسم over-functioning codependency. که اشاره به این دارد که اتفاقاً افراد موفق، به خصوص زنان موفق، احتمال بیشتری دارد که codependent باشند. چرا که ارزش خود را در موفق بودن (راضی نگهداشتن تمام معلمها و اساتید و کارفرماها) مییابند.